تو  مرا گذاشتي  و رفتي بي نشان اما نشاني ام   را براي تو مي نويسم :

  در عصرهاي انتظار ، به ‏حوالي بي کسي قدم بگذار خيابان غربت را پيدا کن 

و وارد کوچه پس کوچه هاي ‏تنهايي شو کلبه ي غريبي ام را پيدا کن ،

 کنار بيد مجنون خزان زده و کنار مرداب ‏آرزوهاي رنگي ام  !  در کلبه را باز کن

 و به سراغ بغض خيس پنجره برو ! حرير ‏غمش را کنار بزن  ! 

 مرا خواهي ديد با بغضي کويري که غرق عصاره ي انتظار پشت ‏ديوار دردهايم نشسته

و فقط  باران  مرا همراهی میکند