بغض عشق
دارم می نویسم بغض در گلو دارم این مطلب را می خوانی
شاید نمی دانی چه بغضی داره وقتی یک نامه را می نویسی که کاغذش گنجایشش نداره
حرفا ریاد اما حیف که نمی شود بیشتر از این نمی دانم شاید ام نمی دانی که چه حسی حالی
داری که مجبور باشی برای چند روزی اشکهای مرا جاری کنی
خودت نتانی گریه کنی
برای اینکه حق گریه کردن نداری
خودت از خانه بیرون می زنی بدون اینکه کسی خبر شود کجا هستی
کجا می ری کی بر می گردی
اصلا بر می گردی یا نه ؟
هر کدام دردی دارن که نمی توان گفت بخواهم بنویسم گجایش نداره به خدا گنجایش نداره
مهاجرت دور شدن از خانه اونم به طول هزاران کیلومتر که معلوم نیست اون چه خبره .
+ نوشته شده در جمعه ۱۳۸۶/۰۹/۱۶ ساعت 14:12 توسط نادیه نیکزاد
|