باران میده میده میبارید
هوا سرد بود و باران آرام آرام از دل سرد آسمان مي باريد ، زمين خيس شده
و آسمان تيره و تار، ساعتي مانده به رفتن خورشيد و آمدن ماه ، گوشه اتاق
همان جاي دنج وساکت هميشگي شمعي آرام مي سوخت ،مي تابيد و به همه نور مي داد
و باشعله کوچک و کم نورش همه جا را نيمه روشن مي کرد ، ذره ذره آب مي شد
ودر تنهايي و سکوت غم بارش با خود زمزمه مي کردو تنهايي و سکوت را مي شکست
اتاق تاريک و خلوت بود ، سکوت بود و زمزمه دلتنگي هاي شمع ،شمع
تنها با خود زمزمه مي کرد و از غريبي و تنهايي مي گفت و خود را تسکين ميداد
+ نوشته شده در شنبه ۱۳۸۶/۰۹/۱۷ ساعت 15:19 توسط نادیه نیکزاد
|