برای تو
برای تو می نویسم که
بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است
تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ نوشته ام را
نقش سرخ عشق می زند
در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم
ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کردم تا مثل باران
هر صبح برایت شعری می سرودم
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق
تو اشک می شدم و بر صورت مه آلودت می لغزیدم
ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم
دوستت دارم
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۸۶/۰۹/۲۹ ساعت 11:35 توسط نادیه نیکزاد
|