خدایا دگر تحمل هیچ چیز را ندارم :

خیلی وقت است که سکوت کردم و فقط مینگرم ،

 مینگرم تا شاید اثری از او یابم اما نه، او نیست او رفته !

 و تنها یک مشت خاطره به جای گذاشته ،

 خاطراتی که خنجری است بر این دل خسته من .

تا کی باید آمدنت را در ذهنم تجسم کنم ؟

 تا کی بایدخاطراتت را در ذهنم تکرار کنم :

نازنینم خسته و تنهایم . دوست داشتم تمام اینها یک کابوس تلخ بودند

 اما حیف ! حیف که اینگونه نیست .

نمیدانم این چه زجری است که میکشم :

بارها شده در تنهایی خود گذشته ام را مرور کردم تا بفهمم

مگر من چه خبطی کرده ام که مستحق چنین عذابی هستم :

 خدایا نا شکری نمیکنم اما واقعاّ خستم، خسته از این همه تنهایی .

 دلم برای دوران کودکی ام آن خنده ها تنگ است ،

 چقدر زود تنها شدم .

همیشه با خود میگویم ای کاش عاری از هر گونه احساس بودم !

 ای کاش تو هم مثل تمام آدم های دورو برم بودی :

 همیشه از خدا این سؤال رادارم که چرا تو را بر سر راه من قرار داد

 من که زندگی ام را میکردم به چیزهایی که داشتم قانع بودم ،

ای کاش یک بار، فقط یک بار دیگر تو را میدیدم :

 تا برایت میگفتم که نبودنت با من چه ها کرد ،

برایت از دلتنگی ها از اینکه روز و شبم با خاطراتت میگذرد، میگفتم .

 ای کاش بیایی