ای اشکها بیایید بگذرید 

 

زندگی خود ترانه ای غمگین برایم می سراید !

من اینجا با روحی پوسیده ، روحی که در اعماق 

 

 گورستان وجودم دفن شده ، در اتاقی تاریک نشسته ام

 و سعی می کنم در افکارم آینده ای روشن برای خود بسازم اما سیاهی ها حتی  اجازه نمی دهند

 در تخیلاتم با روشنایی همسفر شوم

  قطرات داغ اشکم بر روی گونه های سردم فرو می ریزند

 و آنقدر تند و پی در پی از درون چشمهایم به بیرون می دوند

 که فکر می کنم آنها هم طاقت ماندن در وجود فرسوده ام را ندارند.