این شب ها

 

تنهايي

این شب ها چشم های من خسته است گاهی اشک گاهی انتظار این سهم چشم های  من است

ببین اندام تنهاییم را که در لحظه های خاکستری در انتظار طلوع خورشید است

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که اشک می بارد ...

 و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند

و چشمانم را نوازش می دهد تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

در امتداد نگاه تو لحظه های انتظار شکسته می شود

 و بغض تنهایی من مغلوب وجود تو می شود

 

 

دوست دارم گلم

 

این انتظا رکه ما کی به هم می رسیم به پایان خواهد رسید

و ما به هم خواهیم رسید... دوست دارم گلم

 

هيچ گاه

 

هيچ گاه باور نکن که براي بودن آرزوي کسی استی 

بلکه باور کن کسي که آرزوي بودنت را داشته است

مدتهاست که از اودوري

بیا سری مزارم

 

 

بی صداترازفریاد

 

 

 
قایقی شکسته درنفس هایم تکان می خورد

کودکی درآغوش ماه

روی موج های سوگ وارجان میدهد

کودکی درون من  ....

 

رويا

 

بعد از آن آشنايي هاهرگز باورم نبود 

که اينگونه باز تنها و غمگين دراين دنياي فانی دنبال اميدي تازه ره بسپارم

 شايد آن زمان که دل به دريا سپردم

 و با همه اعتقادي که به امواج کوتاه و بلند طوفان داشتم

هيچ به سرگرداني و تشنگي نيانديشيده بودم

ستاره هاي آسمان را راهنماي عشق مي ديدم

و دستان مهربان ترا مقصد راه ......

براي يافتن عشق يادم هست که چقدر طعم تنهايي و انتظار را چشيدم

و رنج دلتنگي را به اميد رسيدن به تو تحمل نمودم اما

چه سود که زيباترين لحظات را فقط توانستم در رويا ببينم و بس

 

ولی رفت

 

برای عزیزی که رفت و نمیدانم کجا ولی  ... ولی رفت

امدم دیدم رفتی خیلی متاسف شدم  حداقل یک خداحافظی می کردی بعد می رفتی

 فکر دلم را نکردی ؟

 

کاش می دانستی  .......

 

ای کاش زبان نگاهم را می دانستی

و با این همه سکوت مرا به خاموشی متهم نمی کردی

کاش می دانستی من همیشه سخن ها دارم برای گفتن

غزل ها دارم برای از تو سرودن و با زبان چشمانم با تو سخن می گویم

چشمانی که از ندیدنت سیل ها دارند برای جاری ساختن
 
عشق ها دارند برای از تو فریاد کردن کاش می دانستی که من ترا دوست دارم

کاش می دانستی  .......
 


 

نمیخواهم یاد بگیرم

 

همه چیز را یاد گرفتم   یاد گرفتم که بی تو بخندم   یاد گرفتم بی تو گریه کنم بدون شانه هایت

یاد گرفتم که دیگر عاشق نشوم به غیر تو   یاد گرفتم که دیگر دل به کسی نبندم

و از همه مهم تر یاد گرفتم که با یادت زنده باشم و زندگی کنم

 اما هنوز یک چیز را یاد نگرفتم که چگونه  برای همیشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم

و نمیخواهم یاد بگیرم

 

هدیه

 

 

 ترا با دنيايي حسرت به او خواهم بخشيد

کاشکی دوستم داشتی

 

کاشکی دوستت نداشتم

آن وقت می توانستم مغرورانه از کنارت رد شوم

بدون این که نیم نگاهی به تو داشته باشم

کاشکی دوستم داشتی

آن وقت زمانی که با تو حرف می زدم به چشمانم نگاه می کردی نه به لبانم

تو رفتی و هر روز دیوانه تر شدم برای شنیدن زنگ صدات

سنگینی نفسهات  و.......

 

خیلی زیبا بود  ...

 

زیبایی اش در همان لحظه اول تمام وجودم را تسخیر کرد

آنقدر زیبا بود که دلم نمی خواست حتی لحظه ای چشم از چشم هایش بردارم

چشم هایش آیینه زندگی  بودسرشار از صداقت و یکرنگی

احساس می کردم که او لیاقت به دست آوردن همه چیز را دارد

احساس می کردم تمام دنیا و کائنات فقط به خاطر او در حال گردش هستند

روح بزرگ و خدایی اش آنقدر زیبا و خواستنی بود که نه تنها من

بلکه همه اطرافیان را به سوی خویش جذب می کرد

فقط کافی بود لبخند بزند اگر به خودش ایمان پیدا می کرد

می توانست حتی کوه ها را هم جابجا کند

در مقابل ایمان و اراده او هر کاری شدنی بود

همه جنبه های او برایم دوست داشتنی بود

آنقدر در کنار او بودن برایم لذت بخش بود که تمام غم و غصه هایم را فراموش می کردم

در مقابل روح ملکوتی او حتی غم ها و غصه های بزرگ هم می توانست

 مثل یک امتحان کوچک و ساده زندگی باشد

اصلا ارزش او بیش ازاین بود که لحظه هایش را با ناراحتی های روزمره ام غم انگیز کنم

آغوش گرم و مهربان او می توانست پناه همه اطرافیان باشد

روح یگانه و خلاق و بی انتهای او در قالب جسمی دوست داشتنی

در این دنیا نمایان شده بود

به نظر من او ارزشمندترین کسی است که هر روز در آیینه نصب شده

به دیوار اتاقم می بینم

آخر من عاشق کسی هستم که هر موقع در آیینه نگاه می کنم

با چشم هایش به من سلام می کند دوستت دارم ای فرشته زمینی دوستت دارم

اگر مرا دوست نداشته باشی

 

اشک هایم

 

بود و نبود من  بودم اشک هایم بود
 
از بغض که میگفتم چشمانت بسته بود

روحم در میان دستانم فشرده بود

 حرف هایم گویی برایت سخت بود

غصه هایم را کمی مهربانی مرهم بود

چه ندانسته زدی و شکستی دیوار بلوری اشک هایم را

که هر چه بود و نبود در آن نهفته بود

آنچه سیاهی چشمانم را از هم ربود

یک چیز بیش نبود

بلی زلالی اشک هایم بود

 

قلب شکسته

 

     شب مهتابی و جای تو خالیست

                                وجودم بی تو چون خواب و خیالیست

             دل پرآرزو در سینه من

                                نمیدانی که بی تو در چه حالیست

 

خالی از آنچه باقیست.

 

نمیدانم از چه بگویم از احساس خالی وجودم

برای چی بگویم برای  کسی که مرا نمی فهمد

برای فریادههای خالی سکوتم

خالی یعنی پرازهیچ بودن یعنی پرازآنچه که نمیدانی چیست

یعنی انچه که تو سکوتش می خوانی

مرا سکوت بی فریادیست زندگی زندگی را دوست دارم

اما نمی دانم برای چی تکراربیخودانه ماست برای انچه که نامش را امید گذاشته ایم

امید به آنچه که نامش را تلاش گذاشته ایم تلاش یعنی تظاهر

به شاد بودن .به خوب بودن به دوست داشتن

به دوست داشته شدن به هرچی که ظاهر ما را خوب نشان بدهد

به هر چی که خود خواهی مارا را بیشتر ارضاء کند

اما همه ما دردرونمان خالی هستیم

خالی از آنچه باقیست.

 

میبینم خسته ترازهمیشه

 

به او می گویم دوستت دارم نگاهم میکند وخیره به من مینگرد .

درذهنم حرفهایم را مرور میکنم آیا چیز بدی گفتم  ؟

از کنارم رد میشود دستش را میگیرم چه حس خوبی دارم .

گرمایی از عشق تنم را گرم میکند چشمانم را می بندم ونفسی عمیق میکشم

آه انتظارم برای آمدنش بالاخره بسر آمد میخواهم بسوی او برگردم وبه او بگوییم که....

میبینم خسته ترازهمیشه

 این رقیب همیشگی من او را زودتر از من ربوده. 

وباز من میمانم سکوت این یار همیشگی تنهایم

وباز من میمانم وانتظار برای فردایی دوباره

وباز منتظرش بمانم وحرفهای نگفته ام رابه او بگویم یا.....

 

هستم چون دنیا هست

 

پاهایم را بر زمین می گذارم نگاهم را به آسمان میاندازم

آری دوباره هستم واین نشانه ها گواه بودن من هستند.هستم چون نفس می کشم

هستم چون دنیا هست.ومن نشانه ای از بودن این دنیا هستم.

کار سختی  نیست اگر بخواهم شاد باشم .

میگردم وبرای خود بهانه ای برای امید پیدا میکنم ..

عطر یک شاخه مریم لذت طعم خوش یک دانه گیلاس ..

خنکی نسیم پاییز وصدای موج دریا بهانه های من هستند

برای لذت عمیق شادبودن تمام داشته های من اززندگی به اندازه تمام

سهم هرکسی است  از زندگی خود لذت زندگی را هیچ کسی به دیگری هدیه نمی دهد

این خود ما هستیم که باید آنرا بخودمان هدیه کنیم .

فرقی بین لذت بردن از یک جشن زیبای باشکوه

با احساس لذت بردن ازآرامش صدای جریان آب نیست .

فقط فرق در نوع نگرش ما به نشانه های از شادی است برای امید به زندگی 

 

ای قلب من....

 

لطافت نرم برگ گلذ . ظرافت دل انگیزابربهار  آهنگ غریبانه سکوت

ترنم بیصدای فریاد  صدای نغمه باران وباد

همه وهمه مرا یاد آورعشق بود ..

عشق تمام آنچه بود که در زندگی تمنا میکردم.

اما آموختم که فاصله عشق وزندگی بسیار است .

همانگونه که فاصله مرگ وزندگی بسیار است . 

مرگ یعنی پایان      زندگی یعنی آغاز.

اگر عاشق باشی زنده میمانی  اما اگر فقط زندگی کنی میمیری

می خواهم عاشق باشم تا جاودانه زندگی کنم

و تو ای قلب من....

عاشق باش و به همه قلبهای دنیا بگو که عاشق باشند.

زندگی را در عشق پیدا کنند .

عشق به هرآنچه که معنای زندگی بدهد... 

 

راز ونیاز .باتو

 

با تو آغاز. باتو راز ونیاز .باتو اوج پرواز

همچون پرستویی سبکبال به سویت میآیم

تا با تو اوج بگیرم ترا به آسمان میخوانم تا همراهم باشی .

با تو زندگی رنگ زیبایی دارد رنگ عشق میگرد آسمان زندگیم .

وتمام وجودم به شکل رنگین کمانی از احسسات درمیاید .

وتو مانند بارانی که همراه با تابش آفتاب میبارد چی زیبا ودل انگیز است

زندگی من باتو ای خورشید زندگیم برمن بتاب.

ویخ سرد وجودم را در زیر گرمای عشق خود آب کن.

میخواهم آب شدنم را در دستانت بیبینم

 

نمی دانم چه کنم

 

احساس می کنم زودعادت می کنم و گاهی به اشتباه اسم آنرا دوست داشتن می گذارم 

می ترسم از اینکه به گناه کاری که نفسم آنراصحیح می خواند ودلم از آن می ترسد

 وعقلم به آن شک دارد، در آتش بی مهری ات بسوزم.  

می دانم تمام لحظه هایم با توست. می دانم تنها تویی که مرا فراموش نمی کنی.

میدانم که اگر بارها فراموشت کنم، ناراحتت کنم و برنجانمت باز می گویی برگرد.

 

میدانم همه اینها را می دانم ولی نمی دانم چه کنم

نفسم مرا به سویی می کشد وعقلم حرفی دیگر می زند و دلم در این میانه مانده

تو بگو چه کنم تو نشانم بده راهی که بهترین است

می دانم تو همیشه با منی  ولی تنهایم مگذاریا شاید بهتر باشد بگویم نگذار تنهایت بگذارم
 
من ازتنهایی وبرگ ریزان پاییزمن ازسردی سرمای زمستان من ازتنهایی ودنیای بی تومی ترسم.

من از دوستان بی مقدار من از همرهان بی احساس

من از احساس بیهوده بودن من از ماندن چون مرداب می ترسم.

من ازمرگ محبت من ازاعدام احساس بک دست دوستان دور یا نزدیک می ترسم.

من از ماندن می ترسم  من از رفتن می ترسم  من ازخود نیز می ترسم

پناهم ده مگر نه ‌اینکه من نیز چون تو تنــــــــــهایم

پس مرا دریاب  و به سوی خویش بازگردان دستان مهربانت را بگشا 

که سخت نیازمند آرامش آغوشت هستم

ولی ای نا مهربان .......

 

حس خوب باتوبودن ديگر با من آشنا نيست

شعرخوب از تو گفتن ديگر سوغاتی من نيست

من همانم که يک روزی برای چشمهایت خانه ساختم

برای بوسيدن دستهایت همه زندگيمُ را باختم

ولی ای نا مهربان .......

 

فقط براي تو مي نويسم

 

همه اين نوشتن ها رامينويسم  همه دردهارامينويسم براي تو مينويسم

تمام آن لحظاتي راكه بيتو سركردم بي توميرفتم تنهاوبراي تومينويسم

همانطوركه بخواهي همانطوركه تو بخواني

چون توخو د خواستي كه حرفهايم رابا توقسمت كنم

مي نويسم ازهمه روزهاي دلتنگي ازهمه روزهاي بي كسي ام

 ازهمه روزهاي كه حتي سلامي نبود

 حتي احوالپرسي مختصري كه من به همه اينها راضي بودم

مينويسم برايت چی باشي چی نباشي چه بخواني.چه نخواني
 
من فقط مي نويسم

تمام سفيدها را برايت سياه مي كنم

تمام نقطه ها را به سر خط مي برم و برايت مي نويسم

مي نويسم فقط براي تو مي نويسم

 

هر روز دانه محبت بکاریم

 

مزرعه سبز رمضان کشت زار شکوفایی شکوفه های آمرزش است.

در این ماه خجسته و مبارک همگان به سوی لحظه های آبی پر می کشند ،

 به ترانه نور گوش می سپارند از کوچه های معطر ایمان امان می طلبند.

 به میزبانی آفتاب می روند و بر چشمان خورشید دعا بوسه نثار می کنند.

 آرمان های زلال شان را به پنجره های باز سحرگاهان می سپارند،

 از نوازش ماهتابی لحظه های افطار برخوردار می شوند

 و از گندم زار عشق خداوند محصول خلوص را می دروند.

رمضان فصل آمرزش و لطف خداوند است.

 رمضان، روزها و شب های معطر آفرینش است.

رمضان،زمان بارش روحانیت و رحمت است

 رمضان، همه نور است و روشنایی.همه خیر و برکت.

 هر لحظه رمضان غنیمتی بزرگ است.

 باران زندگی ساز رمضان هم چنان بر مزارع دلها فرو می بارد

 و تشنگان فضیلت و معنا را سیراب می کند.

  ماهمه در چشمه های برکت سپیده دمان و سحرگاهان  جانی شیفته بیابیم

 و تمامی وجود خویش را از هر لکه پلیدی و چرک گناه است بیالاییم.

 هر روز دانه محبت بکاریم

 ودر این میان طلایی ترین اوقات این ماه شریف شبهای پر ارزش قدرند.

 شبهای قدر شبهای سرنوشت سازند.

 شبهای نماز و نیاز و رازند شبهای هم بالی با فرشته های خداوندند.

 شبهای قدر شبهای فرصت های استثنایی اند.

 هیچ شبی به فضیلت این شبهای روشن نمی رسد.

اندیشه و عبادت و نیایش درهریک ازاین شبها برترازاندیشه وعبادت ونیایش درهزارماه است.

در این شبهای شگفت در این شبهای آمرزش،فرشته ها به سوی ما زمینیان می آیند.

 آنان به حضور مولای امام زمان(عج) می رسند

و سرنوشت ها و تقدیرهای ما را به محضر ایشان عرضه می دارند.

 در این شبهای سرشار از رحمت و در این شبهای بیداری و هشیاری،

در این شبها نه تنها دیدگان که دلها و جان مان را نیز بیدار نگاه داریم

 و از برکات ویژه این لحظه های ناب، برخوردار شویم.

 قدر شبهای قدر را بدانیم. خدای یگانه را با همه وجود بخوانیم.

 با اخلاص به سوی بارگاه نور بشتابیم

در شبهایی این چنین گرانقدرهرگاه حالی پیدا کردید ما را نیز از یاد نبرید

 

فراموش نمی کنم

 

 
 
 
حرفی برای گفتن ندارم  دیگر اصلا  چیزی ندارم که بگویم 

 همه را از دست دادم به همین راحتی

این بی انصافی  روزگار را هیچ وقت فراموش نمی کنم  

 

رفت .....

 

آمد ازباغ نگاهم برگ سبزی چید و رفت

واژه امید از چشمان من دزدید رفت

او که عمری با غزل های دلم خو کرده بود

عاقبت از ایل چشم شاعرم کوچید و رفت

کوچه کوچه بغض هایم شد مسیر رفتنش

هق هق این کودک احساس را نشنید و رفت

دفتر غم های من در پیش چشمش باز بود

خاطرات تلخ و شیرینی به من بخشید و رفت

گر چه او مرهم نشد بر زخم های قلب من

روی زخم کهنه ام مشتی نمک پاشید و رفت

گریه هایش را درون بقچه ای پیچیده بود

وقت رفتن با لبی خندان مرا بوسید و رفت
 

زندگی

 

چی ساده با گریستن خود زاده می شویم
 
 و چی ساده با گریستن دیگران از دنیا می رویم
 
 و میان این دو معمایی می سازیم به نام   زندگی

 

بوسه

 

بوسه مگر چیست جز فشاردادن دو لب

این که گناه نیست چی روز باشد چی شب

 

به خدا ...

 

زندگي گل سرخي است كه گلبرگهايش خيالي و خارهايش واقعي است

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.Bahar-20.com

 

ای کاش .....

 

تو خوبی خوبتر از تمام فصل های عاشق

 تو مهربانی مهربانتر از نسیمی  که وقت تنهایی هم آواز دلتنگی ام بود

تو عزیزی عزیزتر از هوایی که هر لحظه مهمان وجودم می شود .

 عاشقانه شعر وجودت را می خوانم ....

 ای کاش هرگز پناه امن دستهایت را از وجود بی ارزشم نگیری

بی تو اینجا  

 

آرزوی من بیا من بی تو اینجا مانده ام       هفته هایم بی   نگاهت   می رود

   اشک ،  دائم   براهت   می رود     انتظارت سال و  ماه هم   را ربود

    دل پی قلب   سیاهت   می رود     می روم تنها به  دنبال جوانی  های خود      

مانده ام من با تمام  ناتوانی های  خود      بی تو من در خانه خورشید  تنها  مانده ام   

      آرزوی من بیا من  بی تو اینجا  مانده ام

 

شاید باز دلتنگ شدم

 

در سکوتم نشسته ام و به اطرافم نگاه میکنم و به روز هایی که گذشت فکر میکنم

روزهایی که به سرعت رفت به خاطره تبدیل شد دیگه دلخوشی جز دفتر تنهایی ندارم

دفتری که یکی یکی برگ هایش با خاطره ها پر شده است

هر چی بیشتر به آخرش نزدیک می شم تنهاییم بیشتر بیشتر می شود

 نمی دانم چرا در این سکوت منتظرم  حس انتظاری که برای خودم هم تازگی داره

شاید باز دلتنگ شدم

 دلتنگ مهربانی که هفت روز هفته به حرف هایم گوش میدهد

چه زود دیر شد زودی که همیشه حقیقتی رو پشت خودش پنهان کرد

و برای من چیزی جز حسرت نذاشت دلم حتی برای گریه هایم هم تنگ شده است

دیگه اشکی هم برایم نمانده تا دوباره آرامم کنه

از خدا می خواهم برایم آرامشی بدهد تا واسطه آرامش دیگران باشم

سرم را روی زانوهایم می زارم و چشم هایم را می بندم

و به خاطرات این چند مدت فکر می کنم

 

باز هم ... چگونه صدای سکوت را نمی شنوی

 

 

گريه ميكنم .

 

سکوت بی پایان

در تنهایی هایم نشستم برایت  گريه کردم

در بي کسيم براي تو که همه کسم بودي گريه کردم

در حال خنديدن بودم که به ياد خنده هاي سرد و تلخت گريه کردم

در حين دويدن در کوچه هاي زندگي بودم

که ناگاه به ياد لحظه هايي که بودي و اکنون نيستي نشستم و آرام گريه کردم

 به ياد تمام لحظه هايي كه عاشقانه نگاهت ميكردم

 ولي تو نمي فهميدي گريه كردم

 به ياد غروري كه به خاطر تو ازبين رفته گريه كردم

    به ياد ارزوهاي شيرينم كه ازانها جزدرد وغم چيزي نمانده گريه كردم

 و اكنون بي پناهترازهميشه تنهاييهايم را دراغوش ميگيرم وبه ياد سادگيهايم گريه ميكنم .

 

خواهم

 

من شعر سکوتم را در گوش تو خواهم خواند  .

شبهای بلندم را با یاد تو خواهم ماند  .

 من ریشه ی عشقم را در قلب تو خواهم کاشت  .

 آن صحبت اول را در خاطره خواهم داشت  .

دلم خون است ........

 

 

سخته بی تو بودن

 

دل كندن از تو سخت بود اما تو رفتي آسون

از  رفتن  تو   دلبر   دلم  شده   نيمه  جون

هيچ چي نمونده  از من جز يه  نگاه غمگين

تو سينه ي سرد من مونده يه بغض سنگين

بر   روي  صورت   من   مشخص  خستگي

خسته از اين همه درد تنهايي و بي كسي

 

فرار

 

پرنده ای که مال تو نيست صد تا قفس هم بسازی ميره

 

 

دل

 

دل به چشمهای تو بستم تو شدی همه وجودم  

 عشق تو باورمن شد با تمام تار وپودم

فریاد میکنم

 

 

انتظارت را می کشم

 

لبخند لبانت را همیشه در رویاهایم مرور می کنم

شبی که با برق چشمانت شادی نهفته در بوته های دلدادگی ات را یافتم

 و تو درخشش الماس نگاهت را به تماشا گذاشتی

به حرمت چشمانت راز پنهان شده عشقم را در دلم در احساسم در تمامی وجودم نگه داشتم

و هیچگاه برای یک لحظه ترااز ذهنم دور نکردم

 و تو آنقدر غرق در افکارت بودی که فراموش کردی

 کسی در مقابل چشمانت در حال پرپر زدن بود

 و با اشاره ای می توانست خودش را فدای تو کند.

من تمام وجودم و تمام عاطفه ام را تقدیم تو کردم

 اما تو آنچنان غرق در غروب دریای بی کران بودی که مرا از یاد برده بودی

 و پس از آگاهی از مجنونم مرا کنار زدی ولی بدان همیشه انتظارت را می کشم

 

ای خوب من

 

وقتی تو با منی هیچ غصه ای ندارم

 وقتی تو با منی دیگر هیچ چیز را نمی خواهم

 وقتی تو با منی به تمام آرزوهایم می رسم

 وقتی تو با منی آسمان دلم ابری نیست

و پاکی آسمان را در چشمایت می بینم

 دستهای سردم را میاارم دردستهایت و دستهای سرد و پراضطرابم را گرم کنی

 منم سرم را میمانم روی شانه هایت ، بخوابم و هیچ وقت بیدار نشم

چون دوست ندارم که دوباره ازت دور باشم به خودم قول دادم

این بار که دیدمت از اول تا آخر نگات کنم

 چون چشمایت  پاکی خاصی دارد که من این پاکی را در چشمهای هیچ کس ندیدم

خیلی دوستت دارم و مطمئنم تو لایق این دوست داشتن هستی ای خوب من

 

هنوز به پایت نشسته ام

 

گريه هایم را نمي بيني غصه هایم را نميداني

فرياد قلب زخميم و از تو چشام نمي خواني

فرقي برایت نميكنه كه من بمانم يا بروم

حتي دلت نمي سوزه كه پيش چشمایت بميرم

كه پيش چشمایت بميرم

انقدر دل شكسته ام

از اين زمانه خسته ام

تو از پيشم رفتي و من

هنوز به پایت نشسته ام

هنوز به پایت نشسته ام

 

تقدیمت میکنم تابدانی بی ریاترینم

 

اشکی برای اندوهت می ریزم تابدانی پراحساس ترینم

شوق وصال حس غریبی است برایت ترسیم می کنم

 حس خوشبختی را تا بدانی خوشبخت ترینم

موجی ازعشق رابرساحل وجودت میفرستم تابدانی عاشق ترینم

وشعرم را تقدیمت می کنم تا بدانی که من ساده ترینم

شکستن دل

 

گاهی شکستن دلی کمتر از آدم کشی نیست .

بلی در آستانه ی اشک ایستاده ام

در غم غوطه می خورم

دلتنگم به اندازه ی هزار کهکشان خاکستر شده است

اما نمی دانم چرا هنوز امیدوارم 

 

شکست

 

عکس های عاشقانه (3)

 

تنهایی درد بد است

 

در يک دقيقه ميشه با يکي اشنا شد

در يک ساعت ميشه يکي را دوست داشت

در يک روز ميشه عاشق شد

ولي يک عمر طول ميکشه تا بتواني يکي را فراموش کني

 

خدانگهدار   ...   

 

 

نديدي اشک هايي را که قطره قطره اش قصه ي من بود

 و بغضي که از هرچه بود از شادي نبود بغضي که به دست تو شکست

و چشماني که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتي به اين اشکها اعتنا نکردي

اعتنا نکردي به حرمت ترانه ها يي که تنها سهم من از چشمانت بود

 به حرمت آن شاخه ي گل سرخ که لاي دفتر ترانه هايم خشک شد

به حرمت قدمهايي که با هم در آن کوچه ي هميشگي زديم

به حرمت بوسه هايمان   نه

تو حتي به التماس هايم هم اعتنا نکردي

 من همچنان در خيال چشمان سياه تو ام که ساده فريبم داد

 من هنوز بي عشق تو از تمام رويا ها دلگيرم

خدانگهدار   ...   خدانگهدار

افسوس رفتي ...

 

رفتي در فصلي که تنها اميدم خدا بود

و تو دستهايت سايه باني بود بر بي کسي هاي من 

تو که گمان مي کردم از تبار آسماني و دلتنگي هايم را در مي يابي

تو که گمان مي کردم ساده اي و سادگي ام را باور داري 

افسوس رفتي ... ساده ، ساده مثل دلتنگي هاي من و حتي ساده مثل سادگي هايم

من ماندم و يک عمر خاطره و حتي باور نکردم اين بريدن را

کاش کمي از آنچه که در باورم بودي ، در باورت خانه داشت

کاش مي فهميدي صداقتي را که در حرفم بود و در نگاهت نبود 

کاش مي فهميدي بي تو صدا تاب نمي آورد

رفتي و گريه هايم را نديدي و حتي نفهميدي من تنها کسي بودم که ....

قصه به پايان رسيد و من هنوز در اين خيالم که چرا به تو دل بستم 
 

و چرا تو به اين سادگي از من دل بريدي ؟

اما فقط و فقط مال تو بودم که سادگي ام را باور نکردي
 

کاش میشد

 

کاش میشد کاش می شد به وسعت دریاها مهربان بودیم ،

 کاش می شد به وسعت آسمان بخشنده بودیم ،

کاش میشد به وسعت زمین صبور بودیم ،

کاش میشد ساده زیستن را بیاموزیم ،

 کاش میشد عشق را جایگزین غرور کنیم ،

 ای کاش می شد همانی می شدیم که باید باشیم  .

 

انتظار ترا می کشم

 

زودتر بیا  من زیر باران انتظار ترا می کشم


و چتری روی سرم نیست


می خواهم قدم هایت را، با تعداد قطره های باران شماره کنم

تو قبل از پایان باران می رسی یا باران قبل از آمدن تو به پایان می رسد ؟

مرا که ملالی نیست حتی اگر صد سال هم زیر باران بدون چتر بمانم

نه از بوی یاس باران خورده خسته می شوم

نه از خاکی که باران غبار را از آن ربوده است .

هر وقت چلچله برایت نغمه ی دلتنگی خواند

و خواستی دیوار را از میان دیدارهایمان برداری بیا

من تا آخرین فصل باران منتظرت می مانم  ...