درختان این باغ همه تشنه اند

 

آیا در این دنیا کسی هست بفهمد

که در این لحظه چه می کشم  ؟  چه حالی دارم ؟

چقدر  زنده نبودن   خوبست. خوب

چه شب خوبی ست امشب

همه ی دنیا به خواب رفته ست ومن

تنها  بیدار مانده ام

 

بدون آنکه بدانی

 

به نام تک پناه آشفتگان دیار سرنوشت

قلم در دست می گیرم و افکار پریشانم را به دقایق هدیه می کنم 

در پس کدامین نقاب پنهان شده ام نمی دانم تنها می دانم این سکوت از من نبود 

گاه بی گاه به لب پنجره ی ذهن من می آیی تو به من می خندی

بدون آنکه بدانی

 درانبوه ثانیه ها سر گردانم خاطراتم لحظه به لحظه مرا در کوچه های قلب پاکت فرو می کشد

و این سوال تا ابدیت همراه من است

نفسم را به من باز گردانید مرحم شب های بی کسی کجاست ؟ 

آرام و قرار من در دستان کیست ؟

خداوندا ستاره ام را به من باز گردان  تا قلب را تقدیم کنم

تا آن بی کس خاموش را پیدا کنم من در خودم تنها شدم

خداوندا مرا به من پس بده

ترس را به من نشان دادی شجاعت را به من بیاموز تنهایی را همدم شبهایم کردی

مونس را نمی خواهم من با این تنهایی هم سفرم

من در غریبگاه ای دنیا زندانی ام مرا به من یاد بده

مرا از تمامی حماقت ها تهی کن چرا که من هنوز سرد و تاریکم

خداوندا ترا قسم به انسانی که قلبش را تنها جایگاه عشقت قرار دادی 

این من من نیستم

ميشود مثل تو

 

اگر كسي ديوانه ات بود ،  بازی اش نده

اگر عاشقت بود ،  دوستش داشته باش

اگر دوست داشت ،  برایش علاقه نشان بده

اگر برایت علاقه داشت ،  فقط برایش لبخند بزن

اينطورهميشه يک پله ازش عقب تري

اگر يک روز خسته شود يک پله بياید عقب ميشود مثل تو  

 

فراموشم مکن

 

ای نشسته در ضمیر من فراموشم مکن

             با غم و درد فراموشی هم آغوشم مکن

                  زندگانی می کنم چون شعله با خود سوختن

                       زنده ام با سوز وساز خویش خاموشم مکن

                             چون صبا در جستجوی خود به هر سویم مکش

                                    همچو گیسوی سیاهت خانه بر دوشم مکن

                                             این دل درد آشنا را در شرار غم بسوزان

                                                      هر چه خواهی بکن اما فراموشم مکن

 

تو مگر نگفته بودی ؟

 

 

تو مگر نگفته بودی که  به عشق من اسیری

زنده هستی به امیدی که  یک روز برایم بمیری

من  مگر  نگفته بودم که در این  دنیا  غریبم

جز تو هیچ  کسی نمانده  تو یکی  نده فریبم ؟

 

اماکی ...

 

 

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar-20.com

حالا که دوری ،تمام لحظه ها شده غم نبودنت

بیا که بودنت در این ثانیه ها شده آرزوی هر نفس کشیدنم 

می دانی بی تو من غریبم حتی در این دیار آشنا

تسکین لحظه های من شده نگاه های آخر تو

کاش میدانستی برای دیدنت نه شب دارم نه روز

چشم به راهتم ،بیا قبل اینکه بشنوی ازقاصدک ها

یکی تو بی خبری داره انتظار امدن  ترا میکشد

فقط میدانم میایی اماکی ...

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar-20.com

 

در اين کلبه

 

 

من در اين کلبه خوشم

تو در آن اوج که هستي خوش باش

من به عشق تو خوشم

تو به عشق هرکه هستي خوش باش  

 

سکوت

 

در سکوت می توان نگاه را معنا کرد و آن را با عشق به دل پیوند زد

می توان بهار را به دیدار برگهای خزان برد

و برای رازقی های امید از عطر دوست داشتن گفت

می خواهم سکوت کنم و تنها به حرف نگاهت گوش کنم

عمیق ترین درد زندگی من مردن نیست

 بلکه گذاشتن سری در برابر رودیست که از چشمانت جاریست

 

دوستت دارم

 

براي تو مي نويسم كه مدت هاست نيستي 

 براي تو مي نويسم كه فراموشم كردي

زندگي مي گذرد چون عابري از اين گذر اما تو هيچوقت نمي گذري

 نه ازمن و نه از خاطرمن اين را قلبي مي گويد كه ترا با تمام وجود باور دارد 

 اگرچه همه چي اينگونه هست كه فراموشم كردي

 اما صدائي از درون از ته قلبم فرياد مي زند كه هر نفس تو به اسم من هست

 و اين نفس توست كه مرا زنده نگه داشته است

بر هر صفحه از قلبم نام ترا مي نويسم و فرياد مي زنم

هميشه به ياد تو خواهم بود حتي اگه گمان كني از يادم

رفتي هيچ نمي گويم زيرا كه خدا آگاهست و من به خدا اميدوار

سكوت مي كنم اما درونم غوغائيست نا فرجام بي تفاوتم مي پنداري

 اما خبر نداري كه در دلم چه ميگذرد اين كه تو سالمي و خوشحال براي من بس است

برايت دعا مي كنم آن هنگام كه همه در خوابند و خد اوند است كه هميشه بيدار مي ماند

قلبم را با اين نواي سوزناك سوار بر تك ستاره زندگيم مي كنم

 و با بغض و گريه هميشه برايت دعا مي كنم

هميشه با ماه و ستارگان از تو سخن مي گويم هميشه از خدا مي خواهم كه مراقبت باشد

 هيشه دلم را با يك عالم اشک كه به روي گلبرگهاي اين گل سرخ نشسته برايت مي فرستم

هميشه در دلم از تو سخن مي گويم   هميشه برايت پيغام مي فرستم كه ...

 دوستت دارم

 

و مینوسم که………..

 

تن خسته ام را به دیوار تکیه میدهم تا کمی ازدلتنگی ها و خستگی هایم را ازجسمم بگیرد

 اما انگار دیواره هم مرا نمی فهمد

شاید او هم نمیداند که دردریای دلم آشوبی بپا خواسته و هر لحظه امکان طغیان آن میرود.

 البته گناهی هم ندارد وقتی نزدیکانم که از جنس خودم هستند و این گونه عمل میکنند

 ازاین دیوار زبان بسته که هیج ادعایی  از معرفت و دوستی ندارد چی انتظار میشود

 ناآمیدانه روی صندلی مینشینم

 و باز بار دیگر و مثل همیشه به سراغ  همان دوست ساده و بی مدعایم یعنی قلم میروم

 تا شاید بتوانم کمی ازآشوب دل خسته ام را با نوشتن التیام بخشم

و مینوسم که………..

 

آیا مرا دوست داری ؟

 

می خواهم بنویسم اما نمی دانم آیا تو آنها را می خوانی یا نه ؟

بر برگی از یاس شعرهای با تو بودن را می نویسم

با نگاه سحر به افق دیده ات لبخند  می زنم.سیاهی را رنگ می کنم تا وقت زودتر بگذرد

 و تو زودتر بیایی بی تو بودن عمر مرا به انتها می رساند

با تو بودن همچو آتشی است که مرا در عشق تو ذوب می کند

لبخندت را همچو آئینه ای به من بسپار تا عاشقانه با نگاه های تو خاکستر شود

ماه شو و مرا از نقاب سیاه شب نجات بده چه بگویم که در تو اثر کند

 و تو مرا از هرچه پوچی است نجات دهی به نگاهت قسم میخورم

که خیالی مرا از تو گریزی نیست همیشه این منم که برای پرسشی ساده پریشانم

آیا مرا دوست داری ؟

 

می نويسم

 

می نويسم «  د  ی  د  ا  ر »

تو اگر با من و دلتنگ منی

يک به يک فاصله ها را بردار ... 

آنقدر نيست كه ...

 

سنگيني باري كه خدا بر دوشمان مي گذارد 

آنقدر نيست كه كمرمان را خرد كند

اما دقيقا آن اندازه هست كه ما را براي دعا به زانو در بياورد

 

تا زنده هستم

 

 

 

       

 

 

کاش بودنت را حس میکردم

 

دوستت دارم

 

Hosted by FreeImageHosting.net Free Image Hosting Service

 

بي تو

 

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

بي تو خاکسترم

بي تو تنها و خاموش

بي تو اين خانه تاريک و تنهاست

بي تو خاکسترم بي تو خاکسترم بي تو اي دوست

 

دو تنها

 

تصاوير زيباسازی وبلاگ ، عروسك ياهو ، متحرك             www.bahar-20.com 

دو تنها و دو سرگردان دو بی کـس

 

دوباره مییایی

 

http://enntezarebipayan.persiangig.com/document/bazgasht2.gif

 

چراغ روشن

 

ترا گم كرده ام امروز و حالا لحظه های من گرفتار سكوتی سرد و سنگينند

و چشمانم كه تا ديروز به عشقت می درخشيدند

نميدانی چه غمگينند هوای گريه دارند

چراغ روشن شب بود

برايم چشمهای تو نميدانم چه خواهد شد

پر از دلشوره ام  بی تاب و دلگيرم

كجا ماندی كه من بی تو هزاران بار؛در هر لحظه ميميرم

 

دلم هوای ترا کرده عزیزم

 

کاش در کنارم بودی کاش می توانستم ترا در آغوشم بگیرم و نوازش کنم

باورم نمی شود که از من این همه دور هستی و فا صله بین من و تو بیداد می کند

کاش می توانستم دستانت را بگیرم و با تو به اوج خو شبختی بروم

کاش می توانستم بوسه ای بر گونه مهربانت بزنم ای کاش... ای کاش .... کاش...

دلم هوای ترا کرده عزیزم

 دلم خیلی در حسرت دیدار تو هست ای بهترینم

باورم نمی شود  این همه فاصله در بین من و تو غوغا می کند

 و دریای غم و دلتنگی در قلبهایمان طوفان به پا می کند

 امواج تنهایی مثل خنجر در قلبهایمان مینشیند

و ای کاش در کنارم بودی

کاش بودی و دلم را از امید و آرزوهای انباشته شده خالی می کردی

 

تک و تنها با خودم استم

 

 

عزیزم تویی ؟

 

 

اگر

 

اگر روزگار بيرحم است تو مهربان باش

اگر آفتاب ميسوزانه تو سايبان باش

حالا که سرما کمين کرده کنار باغچه

برای گلهای نيمه جان تو باغبان باش

دو قطره اشک

 

 

خدایا دلتنگم دلتنگ

 

 

خدایا دلتنگم دلتنگ یک نگاه ودلتنگ یک اغوش گرم که تنها برای ساعتی با او ارام شوم

خدای من چه زود بردی انچه را که من به او نیاز داشتم

خدایا میدانم که دیگر او کنار من نمیاید میخواهم مرا کنار او ببری

 تا یک نیم نگاه از او به یادگار داشته باشم

 اخهر زودتر از یک احساس او از کنارم تاخت که فرصت ان را نداشتم

 حتا تجربه یک اغوش مهربان از او را در ذهنم بسپارم

 

فقط

 

فقط دستانم را به خاطر خودش بلند کردم که در امان خداوند باشد

 

عزیز دل شکسته من

 

سایه ها زیبا هستند زیرا واقعیت ندارند واقعیت زیبا نیست

و تنها کسانی برای همیشه از آن ما خواهند بود که برای همیشه از دست داده ایم

 و سهم من ازعشق تو تنها رویای آرامش بخش ا ست که با خود به سردی گور خواهم برد

عزیز دل شکسته من

تو میتوانی گردش ماه را تکذیب کنی  میتوانی نور خورشید را تکذیب کنی

 اما عشق مرا هرگز تکذیب نکن  در جهانی دیگر و درآنسوی ابدیت  به انتظارت خواهم نشست

 و تنها چیزی که از تو میخواهم اینکه با باد و باران دوباره آشتی کنی

 زیرا در هر بارانی که بعد از این ببارد من به دیدار تو خواهم آمد

 و با وزش هر نسیم به نوازشت خواهم پرداخت

به کی بگویم که من سوختم

 

چقدر بد است آدم دلش پرباشهد بشیند هق هق گریه کند و به کسی نتواند بگوید

 چقدر سخت است آدم بغض داشته باشد و در خود اب شود 

عزیزم چرا چشمهایت را بستی ؟  

 عزیزم به هرچی که میپرستم اگر من بدی ترا بخواهم

 به هر چی که میپرستم طاقت دیدن ندارم نمیتوانم ببینم تو خودت میشکنی

 به کی بگویم دردم چی است ؟

 به کی بگویم حرف دلم را  به کی بگویم 

به کی بگویم که من سوختم

  نمیخواهم عزیزم نمیخواهم سرت بخورد به سنگ  نمیخواهم ببینم میخوری زمین

 و من نمیتوانم دستت را بگیرم

 

هرگز برايش اهميتي ندارم

 

خودم را ساخته ام تا بگويم آنچه را باخته ام  زندگي ام را به پاي كسي گذاشتم

كه دوستش مي دارم ولي او هيچ وقت مرا درک نکرد و چگونه دوستش دارم

 آگاه از اين كه هرگز برايش اهميتي ندارم

 به او حق مي دهم شايد او هم مانند من يكي را دوست داشته باشد...

حال از خود مي پرسم  او را براي هميشه دوست خواهم داشت ؟

 بايد صبر کنم تا زخم سينه ام با نمك خوب شود با قلبم چه کنم ؟ 

 براي گرم شدن در آفتاب میگذارمش اما آتش خواهد گرفت میدانم چاره اي ندارم

جز اینکه نيمي از خاكستر قلب سوخته ام را به آب و نيم ديگر را به خاك بسپارم

 و به يادم میاید كه  روح من هيچ موقع  هيچ وقت و هيچ زماني از او جدا نمیشود

 

.  خیلی زود

 

 

امروز به اندازه تمام دلتنگی هایم شاعر می شوم  پیراهن غصه هایم را به تن می کنم

و می نویسم از تمام شمع های امیدی که در دالان قلبم خاموش مانده اند

و از پروانه های بی وفای روزگار که با رفتنت آن ها مرا ترک گفته اند.

شاعر می شوم به اندازه ای که رنگ چشمان تو را در قاب نوشته هایم جای دهم

و به آن ها بگویم امروز بی قرار تر از همیشه ام

شاعر می شوم به اندازه ای که لبخند تو را روی نوشته هایم بیابم

از تمام غصه هایی که  پیچک وار دیواره قلبم را مچاله کرده اند

درمی یابم که شاعران بی قرارند.

بی قرار و محزون درست مثل نی و آن شاپرکی که  دیروز از پیرزن تنهای قصه ها می گفت

شاعران تنهایند این را امروز از باورهای فرداهای گذشته دانستم

از چشمان بی فروغشان که در فردا خشکید پس من هم شاعر بودم

از همان روزی که  خانه خاکی را بر گل ها و سنجاقکهای روی زمین ترجیح دادی

از همان روزی که چشم هایت را بستی و مهمان خاک  گشتی

و همه اینها یک بهانه دارد بهانه من رفتن توست

 تو مرا خیلی زود شاعر کردی ...  خیلی زود

 

چیزی برای ديدن نیست

 

سلام ای غروب غریبانه دل

سلام ای طلوع سحرگاه رفتن

سلام ای غم لحظه های جدایی

چشمم را باز کردم  اينجا هيچ چیزی برای ديدن نیست

خداحافظ ای شعر شبهای روشن

براي اولين بار

 

براي اولين بار ببوسمت  بيا چشمهای ما را ببنديم

  وقتي لبهاي معصوم ما بهم گره ميخورد وهردوازفرط لذت درآغوش يكديگر نفس ميکشيم

 از لذت نا متناهي  خداوند را با چشماني بسته تصور كنيم

 چشمانت را باز كن ببین لبهاي ما ازگرمي شهوت خشك شده اما گونه هاي ما از اشك تر

 ما ساعت هاست كه درآغوش يكديگر ميگرييم

 اي تنها هم آغوش من بيا كه احساسم را برايت دست نخورده نگاه داشته ام

 و جسمم را به لذت بوسه اي نفروخته ام 

ميخواهم وقتي دستانت را به روي احساسم ميگذاري

ازفرط لذت قطره هاي اشك  بر گونه هايت بدرخشد

 ميخواهم با اشكهايت بر تمام احساسم بوسه زني  ميخواهم اشكهايت تمام روحم را تركند 

 

 

بود و نيست

 

دستهايت تكيه گاهم بود و نيست     عشق تو پشت و پناهم بود و نيست

 حيف آن وقتي كه عاشق شد دلم     چيز سبزي در نگاهم بود و نيست

 عشق اين سرمايه بازار دل       آب اين روي سياهم بود و نيست

 ياد آن ايام مشتاقي ما باشد بخير     عاشقي تنها گناهم بود و نيست 

یک روزی ..

 

یک روزی میشود که تو هم گریه می کنی  همان قسم که من برایت گریه کردم

یک روزی میشود که تو هم دلتنگ میشوی همان قسم که من برایت دلتنگ شدم

یک روزی میشود که تو هم به کسی نیاز داری همان قسم که من برایت نیاز داشتم

 

چی بخوایی ،  چی نخوایی

 

تاحالادلتنگ شدی؟

اصلامیدانی دلتنگی یعنی چی ؟

اوهم ازبد ترین نوعش ؟

بزرگترین دلتنگی این است،که بدانی کسی را که دوستش داری هیچ وقت از تو نمیشود

این است  که بدانی یک روزی ازکسی که دوستش داری باید جدا شوی

چی بخوایی ،  چی نخوایی ...

ومن جدا شدم  برای همیشه

 

 

این نیزبگذرد

 

مثل همه اتفاقات خوب وبد زندگی

مثل همه دوست داشتنهایی که درصندوق خاک خورده زمان مخفی شد

وگردی ازفراموشی پوشاندش این نیزبگذرد

مثل همه اشکهایی که درانزواریخته شد وهیچ کس نفهمید شان

این نیزبگذرد مثل همه بغض هایی که بی پروا گره خورده اند

وهیچ دست مهربانی هرگزبازشان نکرد این نیزبگذرد

مثل گذرثانیه ثانیه های تنهایی وبیقراری ودلتنگی برای اویی که میدانی باید تنهایش بگذاری

این نیزبگذرد مثل زندگی

 

 

هیچ فکرنمی کردم

 

روزهاست که درهوای غمگین وسنگین بی تونفس می کشم

ولی هنوزنبودنت راباورندارم .

به یاد لبخند مهربانت درآلبوم خاطرتمان به خاطرات آفتابی ات دست تمنا میزنم .

تابهانه ای باشد برای آرامش من وآرامش روح معصوم توکه همیشه بامن است .

 

 

عمیق ترین درد

 

عمیق ترین دردزندگی مردن نیست

بلکه نداشتن سدی دربرابررودیست که ازچشمات جاری است .

عمیق ترین دردزندگی مردن نیست

بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته است .

عمیق ترین دردزندگی مردن نیست

بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به ان تکیه کنی

وازغم زندگی برایش اشک بریزی

عمیق ترین درد زندگی مردن نیست

بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است

که مجبوری آخرش راباجدایی به سرانجام برسانی .

 

نمیدانم

 

نمی دانم توکجایی دل خود را به کی هدیه دادی

 

اما افسوس.....

 

شب است و سکوت و دنیای پر هیاهو در وجودم .

شب است و خاموشی و انتظار ی سخت در نگاهم .

شب است و هزاران راز نهفته بر لبانم .

شب است و من و تنهایی .

شب است و من و بی قراری.........

لبانم خاموش     نگاهم منتظر   و   وجودم پر تلاطم . 

چگونه میتوان حدیث انتظار رابه معنا رساند که  خود سر گشته دراین وادیم .

کاش میشد لب گشود و کاش میشد سکوت را در هم شکست

کاش میشد فریاد را سر داد

 

نه من نه تو .

 

کسی که همه ی دنیام بود کسی که به خاطرش از همه گذشتم

 کسی که عشقم فقط مال او بود کسی که زندگیم بود برایم گفت ازم خسته شده

 گفت دیگه برایش مهم نیستم گفت دیگه نه من نه تو .

خواستم  که ارزوی مرگ کنم ولی من جرات ندارم

انقدر گریه کردم که دیگه چشمهایم قدرت اشک ریختن هم ندارد

نمیتوانم باور کنم این حرفهای که برایم  زد

 کاش همه این ها یک خواب بود

حالا من ماندم و یک مشت خاطره و اشک و دیوونگی .

او اول اول ها وقتی اولین بار برایم گفت دوستم دارد برایش گفتم دل به دل راه داره

 منم دوستت دارم.از اون موقع تا حالا خيلي وقته ميگذره حالا اون رفت و تنهایم گذاشت

يك بار برایم گفت اگر من يک روز تنهایت بذارم نفرينم ميكني ؟

 بغض گلونم را گرفت گفتم نه مگر ادم كسي را كه دوست داره نفرين ميكنه ؟

اوهم گفت فقط ميخواستم بدانم وگرنه من هيچوقت همچين كاري نميكنم .

ولی این کاررا کرد  وقتي پيشم بود وقتي ميديدمش ميخواستم صد بار فدایش شوم

 ميخواستم فقط میخواستم و صورتش را نگاه كنم ديوانه اش بودم

با اشك تنهایم گذاشت و رفت همه ي وجودم به بودنش نياز دارد

 اما او ديگه مرا نخواست  نميدانم تا كي ميتوانم نبودنش را تحمل كنم 

   شبها به یاد او میخوابم من عاشقش میماانم

 و بدون اینکه او بدانه من به خاطرش با خدای خودم برایش دعا میکنم

 که کسی دلش را نشکند کاری که با من کرد کسی باهاش نکند

 و همیشه خوش باشد نمیدانم تا کی میتوانم طاقت بیارم

اخر یک شب این گریه روشنی چشمهایم را  .....

 

خاموش در دیار غربت

 

 ز غم کسی اسیرم که ز من خبر ندارد       عجب از محبت من که در او اثر ندارد

 

نمیدانم ....

 

 

 دلم برایش تنگ شده خیلی نمیدانم اوهم مثل من دلتنگ میشه یا نه ؟

  نمیدانم اوهم به یاد من هست یا نه ؟

 نمیدانم اوهم شبها خواب مرا میبیند یا نه  ؟

نمیدانم چرا انقدر راحت دل کند و رفت  .

         نمیدانم چطور میتواند مرا خاطراتم را فراموش کند .                            

 نمیدانم در لحظه ها و ثانیه هایش به من فکر میکند یا نه .

 نمیدانم مثل من دیووانه اش کسی هست یا نه  ؟

 نمیدانم یادش میاید خاطراتم  یا نه ؟

نمیدانم یادش هست اولین باری که گفت دوستم دارد یا نه ؟

 نمیدانم یادش میاید وقتایی که دستش در دستم بود و وقتی لبم روی لبش بود و یا نه ؟

 نمیدانم یادش هست وقتی را که جلوی نگاهش چشمم پر از اشک میشد یا نه ؟

نمیدانم میدانه شبها خوابش را میبینم یا نه ؟

 میدانه هر لحظه با یاد او با اشک و با خاطره هایش میگذرانم یا نه ؟

 نمیدانم میدانه نمیتوانم فراموشش کنم یا نه ؟

 نمیدانم میدانه جایش چقدر خالی است یا نه ؟

 

ميدانستم

 

Click to view full size image

ميدانستم يكي از همين روزها عشق من از يادش میرود

ميدانستم ميرود و سراغي ازقلب شكستم نميگيرد

ميدانستم دلش از اشك چشمهایم خبر ندارد

 

براي عشق

 


براي عشق قبول كن ولي غرورت را از دست نده.

براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو
.
براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببينه

براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن

براي عشق جان خودت را بده ولي جان كسي را نگير

 براي عشق زندگي كن ولي عاشقانه زندگي كن.

براي عشق بمير ولي كسي را نكش

 

دلم کسی را می خواهد

 

(کپي برداري ممنوع مي باشد)

دلم کسی را می خواهد که دوستم داشته باشد

شانه هایش را برای گریستن وسینه اش را برای نهادن سرم

 و چشمانش را برای خالی نمودن غم هایم می خواهم 

دلم کسی را می خواهد که مرا با هرانچه هستم دوست بدارد

 دلم کسی را می خواهد که افتاب مهر را به قلب خسته ام هدیه دهد 

با تمام خوبی ها و بدی هایم . با تمام مهربانی ها و نا مهربانی هایم. 

 

دوستت  دارم

 

باران را خيلي دوست دارم.خيلي بيشتر از آنچه تصورش را بكنيد.
 
همينقدر بگويم كه وقتي باران ميباردامكان ندارد مرا زير سقف يا هر سايه بان ديگر ببينيد

باران كه مي آيد عاشق مي شوم عاشقتر ازهميشه و شروع مي كنم به كوچه گردي.

كوچه هاي غربت اگر چه عاشقانه نيست اما ترانه هاي من از آنجا به معراج عشق مي روند.

 خيلي وقت است كه باران نيامده خيلي وقت است كه از فرق سر تا عمق كفشهايم خيس نشده
 
 خيلي وقت است كه ترانه هاي باراني نگفته ام.
 
 خيلي وقت است كه ترا نديده ام پاييز ديگر خواهد رسيد و باز باران خواهد باريد

 تو هم كه ميايي پس ديگر هيچ چيزي براي گريه كردن كم نخواهد بود.

 منتظرت مي مانم تا تو بيايي و من زير باران-خيس خيس- به تو بگويم دوستت دارم
 
 

كجايي  ؟

 

(کپي برداري ممنوع مي باشد)


ديگر صدايت را نميشنوم و تاريكي تنهايي مرحمي شده است بر دل شكسته ام

كجايي  ؟

آنگاه كه صدايت ميكنم و در امتداد تاريكي به دنبال نور ميگردم اثري از تو نيست
 
و صدايت را نميشنوم تو همان مسافر قريبي بودي كه در جاده تنهايي قلبم پا گذاشتي

ولي امروز تو رفته اي ولي هنوز رد پايت بر روي قلبم جاريست
 
هنوز هم صداي گام برداشتنت را ميشنوم آرام آمدي و آرامتر رفتي
 
يادگاري بر روي جاده قلبم گذاشتي
 
 
و من براي هميشه جاده قلبم را بستم تا ديگر كسي پا بر روي تنها يادگاريت نگذارد

كجايي مهربانم  ؟

در تمام مدت ورودت هميشه همچون ابري بالاي سرت بودم تا نور خورشيد تو را اذيت نكند
 
 ولي هيچ گاه فكر نميكردم تو روزي به انتهاي جاده قلبم ميرسي
 
هرگاه كه به دوردستها مينگريستم انگار انتهايي نداشت
 
 و بي انتها بود ولي افسوس كه اشتباه فكر ميكردم و ديگر فرصتي نيست تو رفته اي

تو رفته اي و من تنها تر از هميشه با خدايم خلوت ميكنم

خلوتي سخت و به ياد تو در درگاه خداوند طلب سلامتي و خوشبختيت را ميكنم

 
 

منتظرم

 

 هنوز منتظرم