غرور دروغ عشق

به سه چيز تکيه نکن  

غرور  ،   دروغ   و  عشق .

 

وقتی در خوشی و شادی هستی ، عهد و پیمان نبند  .

 

وقتی ناراحت استی  ،   جواب نده  .

 

 وقتی عصبانی هستی  ،  تصمیم نگیر . 

مشتاق روی تو

سرما در وجودم رخنه کرده است ٬ چه حس آشنایی  ...

نفس هایم به شماره افتاده اند ٬   چه حس آشنایی  ...

انگشتانم بی حرکتند ٬  چه حس آشنایی  ...

عمیق نفس می کشم و گام برمی دارم

گویی سرما از وجودم رخت بربسته است ٬  چه حس آشنایی  ...

حس با تو بودن

اولین و آخرین عشقم

آن روز که تو را دیدم وبه آن نگاه پرخروشت دل باختم غربت چشمانت را چه آشنا یافتم

آن نگاه با من غریبه نبود نگاه تو را در امتداد رویاهایم دیده بودم ...

آن روز که نگاهم به نگاهت پیوند یافت قلب بیمار اما عاشقم به تپش افتاد

 ومن... ومن زندگی دوباره را با عشق تو یافتم... ای زندگانی من ... ای همه وجود من...

ای آغاز وپایان من ... با تمام وجود ترانه دوست داشتن تو را فریاد می زنم ...... ادامه مي دهيم

 و آرزو داريم با وصال ختم شود .... سوگند مي خوريم به زيبايي عشق پاک که دل از هم

نگيريم

که لحظه اي از ياد يکديگر غافل نشويم که براي هم باشيم

و به ياد هم دوست داشتن را از ياد نبرده و با آمدن هر سپيده و شروع هر روز به ياد يکديگر

 چشم به جهان بگشاييم  ....

 و در آخر سوگند به عشق که در غم و شادي با هم باشيم .

 هر وقت خواستی ببينی کسی دوستت داره توی چشمانش زل بزن تا عشقت را توی چشمانش 

ببينی

.اگه نگات کرد عاشقت است. اگر خجالت کشيد برایت ميميره .

اگه سرش را انداخت پايين و يک لحظه رفت تو فکر بدان که بدون تو ميميره

 يادت در ذهنم و عشقت در قلبم و عطر مهربانيت

در تمام وجودم است عزيزم محبت را در پاکي نگاهت و صداقت را در وجود مهربانت معني کردم

وبدان که زيباترين لحظه هايم در کنار تو بودن است

مانند مجنون كه ليلا را دوست دارد مانند ماهي كه دريا را دوست دارد

 مانند شاعري كه شعرش را دوست دارد

مانند بلبلي كه صدايش را دوست دارد

 به خدا قسم كه من هم تو را دوست دارم بي تو بودن را براي با تو بودن دوست دارم

با من بمان

من اگر اشكي در جشمانت بودم گريه می کردم وبر روي صورتت جاري مي شد و به گونه

هايت می افتادم

 و آنقدر بوسه میزدم تا همان جا جان مي سپردم اما اگر تو قطره اشكي در

چشمان من بودی هيج وقت گريه نمي كردم

 تا تو را از دست ندهم

 

زندگی دو روزه

زندگی دو روز است روزی باتو و روزی علیه تو

روزی که با توست   مغرور  نباش

 و روزی که علیه توست   صبور  باش

زندگی زیباست با تمام مشکلاتش

تنهای تنهام

تو اگر میدانستی ،  چه زجری دارد ،  خنجر از دست عزیزان خوردن ،


از من خسته نمی ‌پرسیدی

چرا تنهایی  ...

به او بگویید دوستش دارم با صدای آهسته  ..

 

آهسته تر از صدای بال پروانه ها   ..

 

به او بگویید دوستش دارم باصدای بلند  ..

 

بلند تر از صدای پرواز کبوتران عاشق  ..

 

به او بگویید دوستش دارم نیاز به صدای بلند یا آهسته نیست  ..

 

فریا د دوستت دارم را می توان با تپش یک قلب به تمام جهانیان رساند  ..

 

پس بگذار بدون هیچ شرمی بگویم دوستت دارم  ..

شکستن دل

به یاد عزیز دلم

 

منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم و در چشمانت خیره شوم و

دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم .


منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم و سر روی شانه هایت بگذارم .

از عشق تو و از داشتن تو اشک شوق بریزم .


منتظر لحظه ای هستم ، لحظه ای مقدس ، منتظر لحظه ی پیوند که تو را در آغوش بگیرم

و بوسه ای از سر عشق تقدیم تو کنم .


و با تمام وجودم عشقم و قلبم را به تو هدیه کنم.آری من منتظرم ،

منتظر لحظه ای پاک و مقدس ، که به تو بگویم  :

هستی ام ، هم نفسم ، مونس شب های بی قراری ام ، من دوستت دارم .


و عشقم و وجودم را به تو تقدیم کنم .


آری من عاشق تو ام و عاشقانه تو را می پرستم .

غروب نگاه

 

خیلی دوستت دارم ، این کلام مقدس را باور کن  ...

از ته دل دوستت دارم ، این دل عاشقم را تنهایی در این گرداب زندگی رها نکن !

می خواهم در کنار تو باشم و با عشق تو زندگی کنم  ..

دل من عاشق تو هست ، مرا دلتنگ لحظه دیدار نکن  !

دلم میخواهد تنها برای من باشی و قلبت تنها برای من بتپد  ...

قلب من برای توست ، این قلب بی طاقتم را زیر پاهایت له نکن  ...

این لحظات زیبای عاشقی را هیچگاه از من نگیر

بگذار در عشق تو بسوزم ، آب سرد بر روی آتش عشقم نریز !

مرا تنها نگذار و در سیلاب ناامیدی رها نکن  ....

به خدا خیلی دوستت دارم ، مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن  !

قول بده تا ابد با من بمانی و مرا دوست داشته باشی


مجنون این لیلای خسته و دلشکسته باش

برای همیشه

من دلتنگم

انتظار یا فراموش

انتظار سخت است

فراموش کردن هم سخت است


اما اینکه ندانی باید انتظار بکشی یا فراموش کنی


از همه سخت تر است
 

 


 

گناه

عشق تو

عشق تو همچون يک خواب خيالي بر ذهن من سايه انداخته است

و چشمان من ياراي مقابله با آن را ندارد ...

کاش بار عشقت را کمي سبک تر بسته بودم و به کلبه قلبم آورده بودم

تا اکنون سنگيني آن مرا نيازارد ...

تو همه چيز را با خود بردي جز يک چيز

احساس من به تو را ، که به عنوان يادگاري به جا گذاشتي و رفتي

و حال از تو همان به يادگار مانده است

که نام حقيقيش عشق است ... آن هم عشق تو

خواهم کرد

همه شب صورت خود را به خدا خوا هم کرد

 از خدا خوا هش ديدار ترا خواهم کرد       

                                      تا که جان دارم و بر سينه نفس مي ايد

 بر تو وعشق تو اي دوست وفا خواهم کرد

شکست

بلبل باغ توام از باغ بيرونم مکن

هر چه دور افتاده ام اما فراموشم مکن

فقط تو

شاخه گلي تقديم به تو عشق پاكم

خدایا

رفتی

تو  مرا گذاشتي  و رفتي بي نشان اما نشاني ام   را براي تو مي نويسم :

  در عصرهاي انتظار ، به ‏حوالي بي کسي قدم بگذار خيابان غربت را پيدا کن 

و وارد کوچه پس کوچه هاي ‏تنهايي شو کلبه ي غريبي ام را پيدا کن ،

 کنار بيد مجنون خزان زده و کنار مرداب ‏آرزوهاي رنگي ام  !  در کلبه را باز کن

 و به سراغ بغض خيس پنجره برو ! حرير ‏غمش را کنار بزن  ! 

 مرا خواهي ديد با بغضي کويري که غرق عصاره ي انتظار پشت ‏ديوار دردهايم نشسته

و فقط  باران  مرا همراهی میکند

پند عشق

یک  نصیحت  :  مواظب خودت باش  !

یک  خواهش  :  هیچ وقت عوض نشو !

یک  ارزو  :  هیچ وقت فراموشم نکن !

یک  دروغ  :  تو را دوست ندارم  !

یک  حقیقت  :  دلم برایت تنگ شده  !

دوستی و عشق

يک روز   دوستي   از عشق   پرسيد  :


فرق ما دو تا چی است  ؟

 

عشق گفت  :  تو با يک سلام شروع مي شي ولي من با يه نگاه

 

عشق از دوستي پرسيد  :

 

حالا از نظر تو فرق ما دو تا چی است   ؟

 

دوستي گفت : من با يک دروغ تمام مي شم و تو با مرگ .

 

دوستت دارم

از من نپرس چقدر دوستت دارم

  اينجا در قلب من حد و مرزي براي حضور تو نيست

                          به من نگو که چگونه بي تو زيستن را تمرين کنم

                             مگر ماهي بيرون از آب ميتواند نفس بکشد..........؟؟؟

یادگار

love strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove struck
love strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove struck
love strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove struck
love strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove struck
love strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove strucklove struck
love strucklove strucklove strucklove strucklove struck
love strucklove strucklove struck

تو

آسمان را ستاره زيبا مي كند

باغ راگل زيبا مي كند

عشق را محبت زيبا مي كند

چشم را اشك  زيبا مي كند

و

دوستي را   تو

تقدیم

 

در عشق خیانت نباشد

عشق فقط بوسیدن یکدیگر و با هم بودن نیست

 حتی با دور بودن از هم میتوان عاشق شد

مهم نیست یکدیگر را بغل نکنید یا هم را نبوسید

 مهم این است در عشقتان خیانت نکنید

مجنون لیلی را به خاطر بوسدن و زیباییش دوست نداشت او را دوست میداشت

 چون به عشقش اطمینان داشت و خیانت نکرد و لیلی هم به عشق مجنون اعتماد کرد خیانت

نکرد

پس ای دوست داشتنی ترین دوست من بدان دوستت دارم و به خیانت هم فکر نمیکنم

 ولی ترا را نمیدانم   ؟؟؟؟؟؟؟؟   

راست میگم

                 
 
 
ღ♥ღღ سکوت فریاد دل من است .فقط تو باورش کن ... ღ♥ღღ

 

 

                

عزیزم میدانی

 ای همدم تنهایی من !قبل از من وتو چشم های ما

 با هم آشنا شد ، هنوز چشمانم برق نگاهت را به خاطر میاورد ؛

برق نگاهی که تمام اعماق وجودم را در بر گرفت و شعله ور کرد ؛

بلی !   

نیمه شبها که با یاد تو سر بر بالین میگذارم اشک میریزم

 میدانی چرا ؟

برای اینکه با قطرات اشک مرهمی بر دل زخم دیده خود بگذارم ؛

هنوز گرمای عشق تورا احساس میکنم

 وبه خاطر عشق به تو به خودم میبالم ؛

 بغضی که گلویم را میفشارد به من امان نمیدهد

 وگرنه از ته دل فریاد میزدم :

دوستت دارم

............

فریاد نمیتوانم

دلم گرفته از اين سياهي هاي سرد

از اين پنجره هاي غبار گرفته

شيشه ي تمام خانه ام پر از زندان است

پشت همه ي اين شيشه ها ,خاطره اي به من دست تكان مي دهد

اما من ديگرهيچ علاقه اي به رفتن ندارم

دلم هم نمي خواهد به گذشته دست تكان بدهم

چون قلبم زنداني است

وسرنوشتش را به محاكمه مي نشيند

در ارزوي اخرين حكم

زنجيرهاي شيشه اي خاطراتش را به اسمان

هديه مي كند تا براي مرگش خون گريه كند....

 هنوز هم وقتي بغض ميكنم  باران  مي بارد ........ صداي  باران  را مي شنوي ؟