قول که دادیم یادیم نمیره

دیگر شوق نوشتن ندارم

بیشتر شوق رسیدن دارم

کاش می دانستی چقدر دلم برایت تنگ است

دوست دارم هر چه زودتر دیوارهای فاصله خراب شود

اگر نبینمت خودم را نمی بخشم !

قرارمان که یادت نرفته  ؟

من هنوزم همانی هستم که بودم خیالت راحت

اگر می توانی کمی خوشبینانه تر قصه مان را بنویس

من با تو ام ، نمی دانم تو با من هستی یا نه  ؟

در هر حال دوستت دارم

من یقین دارم که میخوانی این متن های من را اگر با من میمانی فقط یک اشاره برسان

 

عاقبت عشق

روزی که عشق بی اجازه آمد

کسی به من نگفت آغاز ما شاید پایان ما باشد

آن روز که در کوچه های پاییز قدم می زدم ،

وقتی برگهای  زرد  را بی رحمانه در زیر پا له می کردم ،

به تو می اندیشیدم و به این نیاندیشیدم که روزی زیر پا له می شوم

وقتی در زمستان با آتش خودم را گرم می کردم ، به تو می اندیشیدم

و باز هم نیاندیشیدم که روزی در آتش  خواهم سوخت

بعد از مدتها که می گذرد هنوز هم اسیر چشمانت مانده ام

هنوز هم دوست دارم اشتباه کنم و هنوز دوستت دارم

اما گاه برای لحظه ای آرزو می کنم کاش ندیده بودمت

کاش به جادوی چشمانت گرفتار نشده بودم

اما باز پشیمان می شوم ،

آری پشیمان می شوم چون تو شیرین ترین تجربه تلخ من بودی

عشقی  که هیچگاه از خاطرم نمی رود

همان  عشقی  که روزی بی اجازه آمد

و کسی به من نگفت آغاز ما حتما  پایان  ما بود!

نخواهم بر گشت

 


میروم و دوباره راه برگشت ندارم









  میروم بی آنکه پشت سرم را نگاه کنم میروم
 
با دلی پر ازغم از این زمانه میروم
 
و دیگرهیچگاه به یاد این روزهای تلخ زندگیم  نخواهم گریست
         
 آری میروم تا تنهای تنها در دنیایی دیگر که برای خودم خواهم ساخت
 
 با دلی پرازغم و اندوه یا به این دنیای کوچک و سیاه خود عادت خواهم کرد
 
 یا اینکه در گوشه ای از این دنیای کوچک با دلی پرازغم به زندگی خود پایان میدهم

دل تنگیم برای تو بوده است


میخواهم این قطرات اشکم برایت پند باشد تا دیگر تنهایم نگذاری




سبدی از دل تنگی هایم را به دوش گرفته بودم

 و به این می اندیشیدام که هر گاه تو را دیدم

یا با تو سخن گفتم آن دل تنگی ها را با تودر میان بگذارم

اما ان هنگام که نوای دل نشین تو به گوشم رسید و تصویر چهره دوست داشتنی تو را در

 ایینه دل من نقش بست دانستم  که دیگر دلتنگ نیستم و

  دل تنگیم برای تو بوده است 

تو امدی به دنیایی که همچون تو نداشت و هرگز نخواهد داشت 

خداوند یک نفر را افرید به نام تو 

و خدا خواست که برای من کسی مثل تو نشود
 
و خدا خواست همیشه به یاد تو تنهاترین باشم


و هر شب و هر روز هر وقت که فکرش را بکنی با خاطرهایت خلوت کنم


و بیا بخواب در رویای من و در آرزوهایم بیدار شو


که من خیابان ساکتی هستم و پیوسته خواب قدمهای تو را می بینم


و بیش از این پنجره را چشم انتظار نگذار چرا که این پنجره مال من است


و من در این پنجره میخواهم ترا بیابم 


 جان تو ای جان من

بغض بی صدا

  خدايا چه سخت است بي  بهانه  گريه  كردن و به ظاهر خنديدن 

  و به دروغ  فرياد  زدن  كه  زندگي  شيرين است 

  چه سخت است بي دليل غصه خوردن و به اجبار مرگ را پذيرفتن 

  چه سخت است خدايا در شبي غمگين به هنگام  وداع  لبخند  تلخ زدن  

  چه سخت است هنگامي كه در كنار تو و به ياد تو نبودن 

  چه سخت است در حالت غمگين تنها  زندگي  را سپري كردن 

گنج زندگی

وقتي کسي رادوست داري ، صاحب تمام ثروت استی

نگذار که از دستت برود ، اين گنجِ خيلي قيمتي است

رهایی

من او را رها کردم

وچقدر سخت است عزیزترینت را رها کنی

اما من آنقدر او را دوست دارم  که او را رها می خواهم

رها از تمامی بند ها و زنجیر ها

هر چند او هیچ گاه در بند من گرفتار نبود

چرا که من خود این گونه می خواستم

هیچ گاه برای همیشه بودن با او

برای او بندی نساختم

اما او در بند خود گرفتار بود.

ای کاش از خود رها شود

همانگونه که من با او از خود رها شدم...

بیاد یگانه مهربانم که خودش میداند

 

  دل از ما برد و روي از ما نهان كرد

خدا را با که این بازی توان کرد

 سحر تنهاييم در قصد جان بود

خيالش لطف هاي بيكران كرد

كجا گويم كه با اين درد جانسوز

طبيبم قصد جان ناتوان كرد

صبا گر چاره داري وقت وقت است

كه درد اشتياقم قصد جان كرد

ميان مهربانان كي توان گفت

كه يار ما چنين كرد و چنان كرد

دوستی

من حرفهای دلم را به نزدیکترین کسانم هم نمی گویم

 

چیزی که مال من است ؛ مال من ا ست دلیلی ندارد با تو تقسیمش کنم

 

 تا نشان بدهم به تو اعتماد دارم و تو دوست منی

 

معیارهای ما با هم فرق دارد باور کن موضوع به همین سادگی است.

 

وقتی با من حرف می زنی خودت بخواهی می توانی زوایای پنهان را آشکار کنی

 

مجبورت نمی کنم پس حقی بر من نداری که به جبرانش من هم پرده از رازهایم بردارم

 

نمی خواهم کمکم کنی ، دلداریم بدهی

 

نیازی نیست اینطوری ثابت کنی دوست من هستی

 

کافیست حرمتم را نشکنی ، گاهی یادم کنی و در حقم بی دلیل بدی نکنی

 

 همینها کافی ست تا " دوست " باشی .

 

پل یادگار

در عشق حقیقی ، کوتاه ترین فاصله بسیار طولانی است

 و از طولانی ترین فاصله ها می توان پل تیار کرد

عشق یعنی ...

عشق یعنی وقتی دور هستید دلتنگ شوید اما از داخل بدن احساس گرما کنید

 چون در قلبتان به هم نزدیک استید

چقدر جالب است که

تا وقتي مريض نشي کسي برایت گل نمياره .

تا فرياد نزني کسي به ‏طرفت بر نميگرده .

 تا گريه نکني کسي نوازشت نميکنه .

تا قصد رفتن نکني کسي به ‏ديدنت نمياد ................

و تا وقتي نميري کسي ترا نمي بخشه .

شب مرا تنها ماند

شبي غمگين ، شبي باراني و سرد

 

مرا در غربت فردا رها کرد

 

دلم در حسرت ديدار او ماند 

 

مرا چشم انتظار کوچه ها کرد 

 

به من ميگفت تنهاي تنهاست

 

ببين با غربتش با من چه ها کرد

 

تمام هستي ام بود ، ندانست

 

که در قلبم چه آشوبي به پا کرد

 

و هرگز

 

شکستنم را نفهميد

میدانی چی  ؟

مي خواستم اسمت را در قلبم حك كنم ولي نكردم .

میدانی چرا  ؟

آخر ترسيدم ضربان قلبم موقع تپیدن در خواب اذيتت كنه .
 

پند زندگی

تا حالا فكر كردي كه چرا بعضي وقتها ما انسانها به زمين ميخوريم ؟

 از بد شانسی ما نيست

بلکه طبيعت ميخواهد به ما ياد بدهد كه چطور دوباره بلند شویم

اسرار

قلبم را شكستي ولي من بيشتر از قبل دوستت دارم

 ميداني چرا ؟

 چون حالا هر تيكه از قلبم ترا جداگانه دوست داره

لحظه

 

یک لحظه طول میکشه تا از یکی خوشت بیاد

یک دقیقه طول میکشه که یکی را از خد بسازی

یک ساعت طول میکشه تا یکی را دوست داشته باشی

یک روز طول میکشه تا دلت برای یکی تنگ میشه

یک هفته طول میکشه تا به یکی عادت کنی

و حتی کمتر از یک ماه طول میکشه تا عاشق کسی شوی

اما یک عمر طول میکشه تا فراموشش کنی  ........

اشک ندامت

امروز که در دست تو ام مرحمتی کن

فردا که شوم خاک چی سود اشک ندامت

وفای شمع

وفاي شمع را نازم كه بعد از سوختن به صد خاكستري در دامن پروانه ميريزد

نه چون انسان كه بعد از رفتن همدم گل عشقش درون دامن بيگانه ميريزد

گهی باران


سلامت ميکنم شايد بخواني از سلام من


يکي دلخسته اي اينجا هزاران آرزو دارد به قلب کوچک و تنگش


اميد پاسخي دارد که بر ديوار تنهايي زند چنگي به شيدايي


خودش تنها دلش تنها سري دارد پر از سودا


ولي او سينه اي دارد مثال وسعت دريا


گل اميد ميکارد يکي را دوست ميدارد


گهي چون ابر ميبارد

گهی باران

انتظار مرگ را دارم

 

زندگی قصه یی تلخی است که از آغازش بسکه     

 آزرده شدم 

      چشم به پایان دارم ... 

دوستی پایدار بالا تر از همه چیز است

مرا کم دوست داشته باش
 
 اما هميشه دوست داشته باش...

اين وزن آواز من است

عشقي که گرم و شديد است
 
 زود ميسوزد و خاموش ميشود
 
من سرماي تو را نميخواهم
 
مرا کم دوست داشته باش
 
 اما هميشه دوست داشته باش

اين وزن آواز من است

اگر مرا بسيار دوست بداري

شايد حس تو صادقانه نباشد

کمتر دوستم بدار

تا عشقت ناگهان پايان نرسد

من به کم هم قانعم

دوستي پايدار از هر چيزي بالاتر است

احساس

 

 بیش از عشق بر تو عاشقم 

نا ممکن است که احساس خود را نسبت به  تو

 

با واژه ها بیان کنم .

 

اینها سرشارترین احساساتی هستند

 

که تا کنون داشته ام

 

با این همه

 

هنگامی که می خواهم اینها را

 

به تو بگویم و یا بنویسم  .

 

واژه ها حتی نمی توانند ذره ای از

 

ژرفای احساساتم را بیان  کنند  .

 

گر چه نمی توانم جوهر این احساسات

 

شگفت انگیز را بیان کنم  .

 

می توانم بگویم آن گاه که با توام چه احساسی دارم  .

 

آن گاه که با توام  .

 

        احساس پرنده ای را دارم که آزاد

 

و رها در آسمان آبی پرواز می کنم  . 

منتظر

 

 

امروز همان فرداییست که دیروز منتظرش بودیم ...

چی ساده از من گذشتی

چه ساده گذشتی از من ....

چه ساده آن  همه عهد فراموشت شد ؟

چه ساده اشک ها یم را دیدی و از من گذشتی ؟

چه ساده مرا از یاد بردی؟  و من چه ساده تو را از یاد نمی برم ؟

چه ساده مرا نابود کردی ............... و من چه ساده تو را بخشیدم ...

چه ساده به جای عشق به من نفرت هدیه کردی و من چه ساده هنوز هم تو را دوست دارم ؟

 چه ساده تو را مثل سادگی اولین سلام عشق.....دوست می دارم !

      و چه ساده همه چیز به خواب تبدیل شد...... تو رفتی و من در انتظار ت و....

بهانه

باران بهانه است

آسمان را هوس بوسه زدن بر خاک است

عشق و تقدیر

 گاهی که دلم

 

به اندازه تمام غروب ها میگیرد

 

چشمهایم را فراموش میکنم

 

اما دریغ که گریه ی دستانم مرا به تو نمی رساند

 

من از تراکم سیاه ابرها میترسم

 

و هیچکس مهربانتر از گنجشک های کوچک کوچه های کودکی ام نیست

 

و کسی دلهره های بزرگ قلب کوچکم را نمی داند

 

 و یا کابوس های شبانه ام را نمی داند

 

با این همه - نازنین

 

این تمام واقعه نیست ...

 

هنوز هم زندگی زیباست ....

 

از دل هر کوه کوره راهی میگذرد ...

 

و هر اقیانوس به ساحلی میرسد ....

 

و شبی نیست که طلوع سپیده ای به همراه نداشته باشد ...

 

و از چهار فصل دست کم یکی بهار است

 

و

 

من هنوز تو را دارم  ...

نشکن

غرورت را برای كسی كه دوستش داری بشكن

 ولی دل كسی را كه دوستش داری به خاطر غرورت نشكن

فراموشم مکن

اي نشسته درخيال من، فراموشم مكن
 
 با فراموشي و تنهايي، هم آغوشم مكن
 
 زندگاني مي كنم چون شعله با خود سوختن
 
 
زنده ام با سوز و ساز خويش، خاموشم مكن
 
 مي تراود تا شراب بوسه از جام لبت
 
 از شراب تلخ تنهايي قدح نوشم مكن
 
 دودم و از شعله دارم دامني رنگين به بار
 
اين شرر از من مگير از نو سياه پوشم مكن
 
 
 چون صبا در جستجو خود به هر سويم مكش
 
 همچو گيسوي سياهت خانه بر دوشم مكن
 
اين دل درد آشنا را در شرار غم بسوز
 
 هر چه مي خواهي
 
بكن اما فراموشم مكن
 
 

فقط نگاه میکرد

نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد ، نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق
 
عشق را خواندم ، نگاهم کرد دل به او بستم ، نگاهم کرد ...
 
اما بعدها فهمیدم فقط نگاه میکرد...

زخم دل

دلم امشب تنگ است................

 

تنگ چشمان پر از مهر و صدايت كه غريب است هنوز

 

اي به قربان نفسهاي پر از درد و گلوي زخمت

!!!

گل من جان ز تنم رفت

 

در آن لحظه كه رفتي و بهارم خشكيد.

 

روزها ميگذرد...

 

و نشان از تو برايم سنگي است كه شده سنگ صبورم.

 

دل من ميشكند و تو خود ميداني

 

كه چه اندازه گران است غمت

 

با تمام صبري كه تو يادم دادي

 

دست دلتنگي ام اينك ميزند چنگ بر آن سنگ مزار پاكت كه ندارم آرام...

 

ياد مظلوميت و غربت تو

 

كشتي صبر مرا ميشكند...

 

كه تو را هيچكس از روح بلندت نشناخت

 

و چه آرام گذشتي به شبي از همه شور و شر دنيايي...

 

و تپشهاي دل بي تابت

 

عشق را معنا كرد و مرا درس محبت آموخت.

ماتم شب

سکوت میکنم

                                     به جای تمام ناگفته هایم سکوت می کنم

....................................

                به جای تمام بی صدا شکستن هایم شکستن هایم سکوت می کنم

......................................................................................................................

آری با تما تنهایی هایم به گوشه ای پناه می برم و به جای تمام اشک هایم سکوت می نم

.....................................

                                    و می گذارم تا بغض فروخفته ام نفس های عاشقانه ام را محبوس کند

.......................................

و در تمام سکوت هایم بی صدا می نالم : بازهم شکستم.بازهم

                                     ....

باز چه ساده قلبی را که برای دیدنت ثانیه ها را می شکافت لگد مال کردی

                         باز چه آسان برایم رقیبی ساختی که خود بهتر از هر کس می دانی که تنها

برای آزار من بود

آه  ..................

و من چه آسان باختم

.......................................

نفرینت نمی کنم

                                     تو مرا کشتی . بازهم کشتی

اما باز تو را می بخشم

.................................................

                          اینبار تنها سکوت می کنم

سکوت دلی شکسته

عشقم را در مشتم می فشارم ، قطر ه های سرخ .رقص ماهیان سرگردان تنهایم در دریای نیلگون چشمانت .........

 

.چه تنینی دارد!

 

سکوت را می گویم ، امشب چه تنینی دارد !

 

گوش کن این صدای قلب من است ، آری قلب من که حالا از آن توست.

 

از آن تو محبوب من .........

 

گوش کن این تپش های عاشقانه از برای توست ،

 

از برای تو محبوب من ..............

 

عقل گویی با زورق شکسته اش در دریای عشق من بی پناه می

راند .........

آه او هم تو را می خواند ............

 

گوش کن .........

 

نبض ثانیه هایم را می گیری !

 

چه می شنوی ؟

 

هیچ  !

 

و این جا سکوت چه تنینی دارد

 

گوش کن ..

 

تنها صدای اشک هایم را !

 

تنین بی پناهی را ....  گوش کن !

 

خواب می بینم ، باز رویا می بینم ...

 

کاش رویا بودی .. کاش در آغوش گرفتند رویا نبود    یا    کاش تو

رویا بودی ...........

 

آه ، دوستت دارم ، به اندازه ی کرات سماوی دوستت دارم

 

دوستت دارم ........

 

گوش کن !

 

صدای فریاد مرا می شنوی ؟

 

آه ، هرگز، هرگز

 

تو هرگز تنین این سکوت را نمی شنوی !

 

هرگز تمنای قلب تنهایم را می شنوی . دوستت دارم ، دوستت دارم و از

 فراقت دلتنگم

                              دلگیر از فاصله ها در انتهای زمان خود ایستاده ام

 

و تنها تو را دوست دارم ........

 

و تو ........

 

هرگز، هرگز

 

امیدم را در کنار شقایق های مرده ام به خاک می سپارم ........

 

و تو هرگز..........

 

تنین این سکوت را لمس نخواهی کرد .

 

هرگز ، هرگز

 

مرا نمی خواهی

انتظارم انتظار

دست هایت از من دور است شیدای من

دیگر نمی شود نگاهت را لمس کرد

نمی شود اشک هایت را پاک کرد

و نمی شود سر بر روی شانه هایت گذاشت

 

تلخ است تمام کلماتی که از انتظار گفته می شود

نمی دانم اکنون انتظارم برای چیست  !

یاد ...

 

بیا تا قدر همدیگر بدانیم

اشک شب و تنهایی

 

 

هميشه اينگونه بوده است ، كسي را كه خيلي دو ست داری، زود

 

 از دست مي دهي . پيش از آنكه خوب نگا هش كني ،

 

 مثل پرنده اي زيبا بال مي گيردو دور مي شود

 

  فكر مي كردي  مي تواني تا آخرين روزي كه زمين به دور

 

خود مي چرخد و خورشيد از پشت كو هها سرك مي كشد، در كنارش با شي

 

   هنوز بعضي از حرفهايت را به او نگفته بودي

 

 هنوز بعضي از لبخند هاي خود را به او نشان نداده بودي .

 

 هميشه اينگونه بوده است . كسي كه از ديدنش سير نشد ه اي 

 

زود از دنياي تو مي رود

 

 

 و قتي به خودت مي آيي كه حتّي ردّي از او در خيابان نيست .

 

فكر مي كردي مي تواني با او به همه باغها سر بزني

 

و خرده هاي نان را به مرغابي هاي تنها بد هي

 

 . هنوز روزهاي زيادي بايد با او به تما شاي موجها مي رفتي .

 

 هنوز ساعتهاي صميمانه اي بايد با او اشك مي ريختي .

 

هميشه اينگونه بوده ا ست . وقتي دور و برت پر است از نيلوفرهاي

 

 پر پر و خوابهاي بي رويا و آينه هاي بي قاب ،

 

 وقتي از هر روزي بيشتر به او نياز داري ،

 

 ناباورانه او را در كنارت نمي بيني . فكر مي كردي دست در دست او

 

 خنده كنان به آن سوي نرده هاي آسمان خواهي رفت

 

 و دا منت را از بوسه و نور پر خواهي كرد

 

 هنوز پيرا هن خوشبختي را كا ملا بر تن نكرده بودي

 

هنوز ترانه هاي عا شقي را تا آخر با او نخوانده بودي .

 

هميشه اينگونه بوده ا ست . او كه مي رود ، او كه براي هميشه مي رود ،

 

آنقدر تنها مي شوي كه نام روزها را فراموش مي كني ،

 

 از عقربه هاي ساعت مي گريزي و هيچ فرشته اي به خوابت نمي آيد

 

 احساس مي كني  به درّه اي تهي از باران و درخت سقوط كر ده اي.

 

احساس مي كني كلمات لال شده اندپلها فرو ريخته اند

 

 كفشها پاره شده اند،  د ستها يخ كرده اند و پروانه ها ،سو خته اند

 

 

را ستي ! ا گر هنوز نرفته ا ست ‏،

 

 ا گر هنوز باد همه شمع هايت را خا موش نكرده ا ست

 

ا گر هنوز مي تواني برايش يك ا ستكان چاي بريزي

 

 و غزلي ازحا فظ بخواني

 

   قدر تك تك نفس هايش را بدان

 

و به فرشته اي كه مي خواهد اورا از زمين به آسمان ببرد ،  بگو  :

 

 تو را به صداي گنجشك ها و بوي خوش آرزو ها سوگند مي د هم ،

 

 

او را از من مگير 

 

باران خوشگوار

شراب عشق

اشک میریزم برایت باز هم مثل همیشه

 

جان من جانم فدایت باز هم مثل همیشه

 

دیده را میشویم آخر در نگاه سرد غربت

 

می زنم اما صدایت باز هم مثل همیشه

 

در خزان قاصدک ها قاصد غمگین دل را

 

فرش کردم زیر پایت باز هم مثل همیشه

 

با کلید تک نگاهت قفل غم را باز کردی

 

عشق من دارم هوایت باز هم مثل همیشه

 

هم صدای حس  باران  در افق های مسی رنگ

 

شعر می گویم برایت باز هم مثل همیشه

فقط ...

مراقب باش

مراقب افکارت باش چون افکارت گفتارت را میسازد  .

مراقب گفتارت باش چون گفتارت اعمالت را می سازد  .

مراقب اعمالت باش چون اعمالت عادت هایت را میسازد  .

مراقب عادت هایت باش چون عادت هایت شخسیت را می سازد  .

مراقب شخصیتت باش چون شخصیتت سرنوشت را میسازد  .

وفای عشق

مي نويسم تنها به ياد تو و براي تو ... مي نويسم

 

 به ياد روزهاي شيرين انتظار، به ياد لحظه هاي فراق و چشمان منتظر ...


مي نويسم به ياد تو كه عشق را در نهان خانه ي جانم گذاشتی

 

 و واژه ي شيرين انتظار را به من آموختی.

به راستي كه انتظار چه زيباست ... چه زيباست

 

آن چشماني كه هر روز چشم به راه معشوق مي ماند و چه پاك و مقدس است

 

آن دلي كه هر لحظه براي معشوق بتپد .

 

زندگي آن لحظه اي است كه منتظرخود رادرزير سايه ي معشوق بيابد ،

 

معشوقي كه تمام هستي تنها با وجود او معنا پيدا مي كند .

 

معشوقي كه نام قشنگش كبوتر دل را ديوانه وار به شوق پرواز در مي آورد.

آري...نام دلربايش توهستی ....  جان تمام هستي ام ، لحظه هاي بي كسيم و آشيان وجودم

 

تنها زماني معنا پيدا مي كند كه تو در كنارم باشي...  

 

                                    

 

باورم من باورت کردم

باور نمي كني كه اين روزها چقدر دلم گرفته

 

باور نمي كني كه خنده هايم چه بغض هايي را در خود پنهان دارد

 

آري  ...  من  ...  با دقايقم  ...  با زندگيم لجبازي مي كنم

 

نازنينم  !  غروب بار سنگين دلتنگي مرا هر شب به دوش مي كشد

 

سنگيني پلكهايم و نگاهي كه ديدن را از ياد برده

 

كوركورانه زيستن را خوب آموختم

 

توان نوشتن ندارم

 

واژه هايم گرد و غبار گرفته من

 

باور كن كه باورت كردم 

دوستت دارم

    

عشق گمشده یی من

چند وقت است دنبال عشقم می گردم .....

 

ولی پیداش نمی کنم ....

 

از هرکی می پرسم ازاو خبری نداره ....

 

خیلی دلم برایش تنگ شده خیلی

 

  ای خدا  

 

مگر من چه گناهی کردم  ؟

 

چه اشتباهی کردم که این بلا سرم آمده ؟

 

آخرچرا من ؟

 

یعنی بنده ای گناهکارتراز من نبود ؟

 

که اینطور امتحانش کنی

 

ولی من می گردم

 

 تمام دنیا را می گردم تا پیدایش کنم

 

ولی ای خدای من

 

تو این را فقط از تو کمک می خواهم

 

آخرتو فقط از دلم خبر داری

 

تو فقط محرم این دل سوخته منی

 

ازت می خواهم تو این راه همسفرم باشی

 

تااسیروسوسه شیطان نشوم

 

چون فقط با وجود توئه که احساس تنهایی وناامیدی نمی کنم

 

پس تا رسیدن به عشقم راهنمایم باش

 

ای تنهاخالق عاشق ومعشوق

 

خدای من.......

پرواز عشق

Image and video hosting by TinyPic

به یاد تو

 

زبس به یاد تــــو هــر شب خـــدا خـــدا کردم

بـــه بارگاه خـــدا محشــری به پــــا کــــــردم

بیاد دامنت افتـــــــادم چـــــــو طفـــل یتیـــــــم

ســری به زانـــوی غم بـــرده گــریه ها کـردم

من فقط گفتم

وقتی از تو برای آسمان گفتم خندید ...... و آفتاب لبخند شیرین او بر همه تابید ...و همه خندیدند ....

شاید دنیا ....

گفتم از تو برای آسمان گفتم از اینکه چطور آمدی ... اینکه اول نمی خواستم بمانی

گفتم که آرام آرام با تو و نگاهت یار شدم

از سفرم به عمق زلال چشمانت برای آسمان گفتم

از اینکه واقعا من مسافر بودم اما زندگی کردم با نگاهت

به آسمان گفتم که آن روز ها حرف نگفته نداشتم  وقتی زیرکانه از نگاهم تمام حرف هایم را می خواندی

 به آسمان گفتم که دیوانگی هایم فقط برای معصومیت نگاه تو بود و رویا هایم فقط ....

گفتم و گفتم ... گفتم و آسمان خندید .

برای آسمان از آمدنت گفتم ...آری ...اما از رفتنت هم گفتم از اینکه نمی خواستم بروی

اما تو گفتی آرام آرام به نبودن من عادت می کنی اما نکردم

از دلتنگی هایم برای آسمان گفتم

از اینکه تمام حرف هایم نگفته می ماند

از اینکه دیگر مست رویاهایم نبودم

به آسمان گفتم که او بی رحمانه حتی رویا های مرا نیز با خود برد

انگار آسمان هم برای من غصه خورد ... و... باران بارید

 و از آن روز است که فقط  باران را دوست دارم .

زندگی

زندگی ما حکایت مرد یخ فروش است

که گفتند فروختی ؟

 گفت نخریدند ولی تمام شد .

درد ها

احساس سوختنم راچگونه منظرنظرقرارمیدهی  .

 وقتی که نمیسوزی ؟

احساس سوختن به تماشا نمی شود

آتش بگیرتاکه بدانی چه میکشم