فقط توئی بهترینم.

 

با تو سخن گفتن از عشق سخت است نازنین

چه روزها بیاد تو نشستم و دل به نگاهت سپردم .

 چه روزها به فکر خندهای مستانه ات غرق در رویاشدم .

چه بگویم رویای من  از دلنوشته هایم بگویم

 که قلب کاغذ را به درد آورده است

یا از گریه های شبانه ام که باران به راه انداخته .

ستاره شبهای من به تو اندیشیدن مانند ...... هر

لحظه به تو می اندیشم و با یاد تو به کمال آرزوهای نادیده ام میرسم

کاش میتوانستم آنچه را که دارم به معبودم دهم

 تا هر آنچه خوشبختیست به تو عطا فرماید .

 که خوشبختی تو آرزوی من است .

 

 

این عشق ماندنی...

 

 

چه شیرین است این تلخی ها .

 

رفتی و با رفتنت عمر رفت ، رفتی و با رفتنت عقل رفت ؛

 رفتی و با رفتنت عشق رفت.

 رفتنت همچون ابر بهاری که از آن زاده شده بودی طوفانی غرنده و ناگهانی بود

 و لی سرمای دردناکی که بر دل من نهادی تا به ابد خواهد ماند

 و این تنها چیزی بود از تو که هیچ وقت رفتنی نیست .

 پس نرفتی و خواهی ماند ،

 تا زمانی که دوباره فرهاد از زمین سر بیاورد

 و داستان عشق من نسبت به تو را بار دیگر بر دل کوهی دیگر نقش بزند

 تا نشان دهد که هنوز عشق هست ، فرهاد هست

و شیرینها هم به تلخی. واین نقش زدن فرهاد هم تا  زمین است

 و  انسان و فرهاد و شیرین تلخ ؛

که در چرخ دلهای رمیده از قفس به جولانی بی سرانجام می پردازد

 و با هزاروجود خسته و درمانده به همان قفس که بدان تعلق دارد باز خواهد گشت. 

 اما چه شیرین است این تلخی ها .

 

تقصير از سوگند من نيست

تقصير از پروانه نيست  اگر در راه عاشقي جان مي سپارد

گناه از شمع است كه بي رحمانه بالهايش را به آتش مي كشد .

تقصير از گلبرگهاي  شقايق نيست اگر در غم جدايي پرپر مي شوند

گناه از دستان بي انصافي است كه جدايي را  به ارمغان مي آورند .

تقصير از پرستو ها نيست اگر بي آشيان و بي قرار رفتنند

گناه از سرماي بي رحمي است كه كوچ را به آنها تحميل مي كند .

تقصير ازماه نيست اگر هر شب شاهد صبورتنهايي هاست

گناه از چشماني است كه با سردي نگاهشان غم را به دلها حواله مي كنند .

تقصير از معشوقه ها نيست اگر بي وفايي پيشه كرده اند

گناه از عاشقان است كه با صداقت بيگانه مانده اند .

تقصير از سوگند من نيست اگر به عشق وفادار مانده است

گناه از توست كه براي بي مهري هايت به دنبال بهانه اي .

تقصير از محبت من نيست ، اگر بي خبر رفته ام

گناه از دل خاكستري پر نيرنگ توست كه تا ابد سنگي خواهد ماند

 

 

براي تو مي نويسم

 

در نيمه شبي که خيالت خواب را از چشمانم ربوده

و عشقت سرودي را بر لبهايم جاري ساخته

تمام حرفهاي دلم را براي تو مي نويسم

با چشماني اشکبار. دلي تنگ و لبي پر دعا

کاش بودي و ميديدي که دوري از تو اکنون دردناکترين غمي است

 که دلم را فرا گرفته براي تو مي نويسم

اي تنها اميد گشودن چشمانم بر آفتاب براي تو مي نويسم

براي تو که  دستهايت گرمابخش وجودم

و شانه هايت تکيه گاه خستگيم شود

براي توکه قلبت سرشار از عشق و وجودت سرشار از پاکي است

براي تويي که بیایي و به وجود عاشقم ارزش بدهي

براي تو که سنگ صبور حرفهاي دلم شدي

و با گرماي آغوش مهربانت احساس آشفته ام را آرامش بخشيدي

براي تو مي نويسم زيرا آموخته ام تنها براي تو نوشتن را

و به خاطر اين يگانگي بر خود مي بالم

زيرا تنها براي تو نوشتن است

 که خدا را بر صفحات دفترم و آرامش را بر سينه ام نقش مي بندد

تنها براي تو مي نويسم تا بداني قلب من تنها به عشق پاک تو مي تپد

و تنها براي توست که زنده است براي تو مي نويسم

تا از درون اين دست نوشته ها فرياد عاشقانه ي قلبم را بشنوي

که پيوسته نام تو را زمزمه ميکند

و تمام وسعتش را به نام مقدس تو زينت بخشيده است

براي تو مي نويسم تمام نامه هايم را شايد روزي به دستت برسد

و آن روز بداني که چقدر دوستت داشته ام

ولي هيچ گاه قدرت و اجازه ي ابراز آن را نداشتم 

براي تو مي نويسم

تا وقتي آمدي بداني که هميشه حرفهايي بود که ياراي گفتنش نبود

آه چه زيباست آن لحظه اي که بيايي ...  

تا بداني که هميشه حرفهايم زنداني بوده اند

و هميشه حصاري از دنيا و محدوديت هاي زمانه آنها را احاطه ميکرد

و چه سخت است نهفتن درد بزرگي چون عشق

براي تو مي نويسم

تا بتوانم در اينجا آزادانه فرياد بزنم و بگويم : دوستت دارم

و به تو افتخار ميکنم

به درکت ، به پاکيت ، به مهربانيت ، به تواضعت ، به گذشتت ،

 به رفاقتت ، به معرفتت ، به بزرگواريت ، به استحکامت عشقت

براي تو مي نويسم

دوستت دارم

 

با تو گریستم

 

با تو گریستم هیچ وقت شعار نداده ام  .

که به زور لبخند بزن ٬

بعضی وقت ها باید تا نهایت آرامش گریست !

آنگاه تبسمت زیبا تر از رنگین کمان بعد از باران خواهد شد

قلبم ....

تکه های قلبم را با تو قسمت می کنم

شاید هیچ اثری بر این سرمای زمستانی نداشنه باشد

اما ...

برای لحظه ای می توانی

گرمای عشق واقعی را

در دستانت حس کنی 

 

تنها و تنها استم

 

خسته ام ! از خودم خسته ام كه آ واره شدم از بی كسی .

 

 لحظه های تنهايی و دلتنگی را نمی توانم به كسی بگويم .

 

دل محرم هر بيگانه نيست و تو  می دانی كه خانه دلم متروك است .

 

   كسی را نمی يابم كه با غم فراق آشنا باشد .

 

 دلم برای ديدارت پر می كشد .

 

 و تو چه آرام و بيصدا از برم پر گشودی. چگونه بيابمت .

 

اگر نگاه منتظر من تا ابد پشت اين پنجره سنگی باقی بماند

 

شكايتی ندارم . من به خاطرات خوب گذشته هم قانعم .

 

 فقط تو بگو عشق من پاك و مقدس نبود ؟

 

 كه سهم من حسرت شد و انتظار ...  

 

ویران

 

 

احساس

 

 

زیباست ..

 

چه زیباست نوشتن وقتی میدانی او میخواند  .

چه زیباست سرودن وقتی میدانی او میشنود  .

و چه زیباست جنون وقتی میدانی او میبیند  .

 

اشکهایم

 

 

باران دوست داشتنی است

 

تا حالا به این کلمه خوب فکر کردین

باران یعنی زندگی ؟

       یعنی جاودانه بودن

          یعنی بدانی زیباتر از زندگی هیچ چیز نیست

                   یعنی عشق

عشقی که در تک تک سلول های بدنت نفوذ مکنه

 و به یادت میاره که این ما هستیم که می بارییم

 وباران با لبخند گرمش ما رو تا منتهای وجودش در بر می گیره

 و به ما میگه که عشق در باران

                      قدم زدن است وبه قطره های باران فکر کردن

 

گل سرخ

 

فهمیدم که حتی برای مردن هم خیلی دیر....

 

اسیر عشق

 

يکي محبت مي کنه و يکي ناز مي کنه !

کسی که ناز مي کنه هميشه محبت مي بينه

اما اوکسی که محبت مي کنه هميشه تنهاي تنهاست

 

 

من و تنهاییی ام

 

 

زندگی چیست ؟  خون دل خوردن اولش رنج و اخرش مردن...

  زندگی یعنی ، شروع از هیچ برای رسیدن به اوج ،

 پس باید مراقبت کرد تا با سنگهای غفلت نلغزید

 لحظه بعد غم می آید سراغت فاصله ی بین غم و شادی بسیار کم است

 پس تا می توانیم باید از، فرصتهایش استفاده کنیم  .

دوستی گل سرخی است که با لحظه های غفلت پژمرده می شود .

زندگی همیشه بهار نیست گاهی ابر خزان بر آن سایه ی مرگ می افکند

و دست بی وفای روزگار باوفاترین یاران را از هم جدا می کند

و این فقط دشت شقایق ها تا ابد مهربان می مانند .

که پس از بازگشت از کوچ آشیانه ی ویران شده ی .

 

خدایا

 

خدايا : من گمشده ي درياي متلاطم روزگارم و تو بزرگواري !

  مي داني که بزرگوار آن است که گمشده اي را به مقصد برساند ؟

 تا ابد محتاج ياري تو ، رحمت تو ، توجه تو ، عشق تو ، گذشت تو ،

عفو تو ، مهرباني تو ، و در یک کلام محتاج توام

پایان برسیم  

 

      ای عشق مدد کن که به سامان برسیم       

              چون مزرعه ی تشنه به باران برسیم        

        یا من برسم به یار یا  یار به من

 یا هر دو بمیریم به پایان برسیم 

 

زندگی

 

زندگي به من آموخت كه چگونه گريه كنم

 اما گريه به من نياموخت كه چگونه زندگي كنم .

تو نيز به من آموختي چگونه دوست بدارم .

اما به من نيا موختي كه چگونه ترا فراموش كنم .

 

سینه میگوید .

 

 

باران ...

 

داستان عجیبی است زندگی

قطره ایی باران از اسمان امده است

و من در کویر تنهایی روییده ام

و الان تشنه بارانم

خبری نیست

و چه نفرت انگیز است خست اسمان

و من ریشه ام می سوزد

و بادهای خشک می وزند

و در کویر تنهایی به خود می لرزم

و من افریده شده ام برای همین

من هنوز گلی نچیده ام

و از زندگی هیچ نفهمیده ام

و لذتی نبرده ام

اب نشانه زندگی است

و در رگ های من ابی نیست

من نمی دانم این چه عدالتی است

ان قطره باران مرا فریفت

و به امید باران امدم

اما از اسمان بارانی نیامد

 

درون دل تو قربانگاه من

 

من بت پرست نبودم گناهم این بود که دل می پرستیدم

کاش وقتی ابراهیم با تبر به سوی کعبه می آمد

من در کعبه ی دلت ، خدای کعبه بودم نه بت درون آن .

شکستم ، خرد شدم ، بدون اینکه ناله ای کنم

امّا درد را با تمام وجود احساس کردم

 و صدای شکستنم را تمام دنیا فهمید ،

وقتی که فریاد بر آمد بت کعبه شکست .

اگر شکستن من تو را راضی می کند حرفی نیست ،

فقط بگذار ریزه های من همراه اشک هایم تا ابد

درون کعبه ی دلت باقی بماند و آن ها را دور نریز .

در مسلخ عشق سر از تنم جدا خواهند کرد .

این خواست خداست

 که برای اثبات عشق به جای اسماعیل قربانی شوم

و درون دل تو قربانگاه من خواهد بود .


 

پس فریاد میزنم دوستت دارم

 

اگر کلمه ی دوستت دارم قیام علیه بند های میان من و توست

اگر کلمه ی دوستت دارم نمایشگر عشق خدایی من نسبت به توست

اگر کلمه ی دوستت دارم راضی کننده و تسکین دهنده ی قلب هاست

اگر کلمه ی دوستت دارم پایان همه ی جدایی هاست

اگر کلمه ی دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست

اگر کلمه ی دوستت دارم کلید زندان من و توست

پس با تمام وجود فریاد میزنم دوستت دارم

 

تو به عشق هر که هستی خوش باش

 

من با غم هایم خوشبختم

با غم هایم می رقصم

با غربتم میسازم .

به بی کسی ام عادت میکنم .

من دراین کلبه خوشم

 

      تو در آن  اوج که هستی خوش باش

 

من به عشق تو خوشم

 

     تو به عشق هر که هستی خوش باش 

 

فاصله ها

 

 

بی تو

 

 

شبهای بی تو

 

درد ...

 

مرگ باید که مرا دریابد
 
 ورنه دردیست که مشکل برود از تن من .
 

مرگ من

 

مرگ من روزی فرا خواهد رسید .  روزی از این تلخ و شیرین روزها

دید گانم همچو دالانهای تار  .  گونه هایم همچو مرمر های سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود  .  من تهی خواهم شد از فریاد درد

خاک می خواند مرا هر دم ز خویش .  می رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانه نیمه شب  .  گل برروی گور غمناکم نهند

لیک دیگر پیکر سرد مرا .  می فشارد خاک دامنگیر خاک

بی تو دور از ضربه های قلب تو .  قلب من می پوسد آنجا زیر خاک

 

 

یادم رفت

 

یادم رفت

امشب به تو بگویم ترا دوست دارم

فردا به یادم بیاور

که به تو بگویم تمام زندگی ام هستی
 
 

عشق

 

ترس از عشق ، ترس از زندگي است ،

 آنان كه ازعشق مي گريزند مردگاني بيش نيستند

باران بهار

 

گل عشق تو هستم شبنمم باش

دلم دنیای زخمه مرحمم باش

ز درد بی کسی قلبم شکسته

به شهر بی کسی ها همدمم باش

 

دلکم تنگ است

 

من از تجربه های تلخ آموختم

 

 که هیچ شاخه ای از هیچ ساقه ای جدا نیست .

 

و هیچ ساقه ای از هیچ برگی راضی نیست .

 

 برگ از درخت دلخوره پاییز بهانه ای بیش نیست .

 

 پرنده همیشه بر درخت ثابت نیست .

 

 اما تو بی حاصل به خاک ایمان آوردی .

 

 میشه مثل یک قطره اشک مرا از چشمهایت بندازی  .

 

 ولی من نمی توانم جلوی اشکم را که از رفتن تو سرازیر شده بگیرم .

 

 ببین ..

 

 من یک دل دارم که کارش منت کشیدن است

 

 

تو مقصر نیستی خودم خواستم

 

 وقتی باران از آسمان خسته میشه ....

 

 

 

منتظرم

 

Image and video hosting by TinyPic 

به شقايق سوگند که تو برخواهي گشت

 من به اين معجزه ايمان دارم .

  منتظر بايد بود تا زمستان برود غنچه ها گل بکنند .

 

باز هم ...

 

www.gisha.sub.ir (64).jpg

 

باران .......... باران

 

عشق بينائي را ميگيرد و دوست داشتن بينائي ميدهد

عشق در دريا غرق شدن است

 و دوست داشتن در دريا شنا کردن

از عشق هرچه بيشتر ميشنويم سيرابتر ميشويم

و از دوست داشتن هر چه بيشتر ، تشنه تر

 

به یادت

 


 

 

بی من .

 

 

تو رفتی ..

 

مرا در این وادی بی کسی تنها گذاشتی و رفتی 

 و هیچ فکر نکردی که من می مانم و دلی پر از اندوه در دیدار تو

ای کاش می دانستی که ترا چقدر دوست دارم

  اگر میدانستی جرات فکر کردن به جداییمان را هم نمی کردی

  اما من ماندم در حسرت تو .....

 و دیگر آرزوی هیچ کسی را نمی کنم .

 

 

درد های سوزنده

 

خدایا دگر تحمل هیچ چیز را ندارم :

خیلی وقت است که سکوت کردم و فقط مینگرم ،

 مینگرم تا شاید اثری از او یابم اما نه، او نیست او رفته !

 و تنها یک مشت خاطره به جای گذاشته ،

 خاطراتی که خنجری است بر این دل خسته من .

تا کی باید آمدنت را در ذهنم تجسم کنم ؟

 تا کی بایدخاطراتت را در ذهنم تکرار کنم :

نازنینم خسته و تنهایم . دوست داشتم تمام اینها یک کابوس تلخ بودند

 اما حیف ! حیف که اینگونه نیست .

نمیدانم این چه زجری است که میکشم :

بارها شده در تنهایی خود گذشته ام را مرور کردم تا بفهمم

مگر من چه خبطی کرده ام که مستحق چنین عذابی هستم :

 خدایا نا شکری نمیکنم اما واقعاّ خستم، خسته از این همه تنهایی .

 دلم برای دوران کودکی ام آن خنده ها تنگ است ،

 چقدر زود تنها شدم .

همیشه با خود میگویم ای کاش عاری از هر گونه احساس بودم !

 ای کاش تو هم مثل تمام آدم های دورو برم بودی :

 همیشه از خدا این سؤال رادارم که چرا تو را بر سر راه من قرار داد

 من که زندگی ام را میکردم به چیزهایی که داشتم قانع بودم ،

ای کاش یک بار، فقط یک بار دیگر تو را میدیدم :

 تا برایت میگفتم که نبودنت با من چه ها کرد ،

برایت از دلتنگی ها از اینکه روز و شبم با خاطراتت میگذرد، میگفتم .

 ای کاش بیایی

 

داغ دل

 

چرا آمدی و مرا اینگونه آشفته کردی

 تو که میدانستی ماندنی نیستی پس چرا آمدی؟

 مگر تو انسان نیستی، مگر تو احساس نداری،

 نمیخواهم عشق را از تو گدایی کنم: اما دلم از تو پر است .

تو قاضی خوبی نبودی رأی را به نفع خودت صادر کردی،

 همه چیز را آن طور که دوست داشتی برای خود تفسیر کردی:

 نه جان من زندگی اینگونه نیست روزی به خود می آیی ومیبینی

 زندگی چنان سیلی محکمی به تو زده که ....

 حتی  قادر به بلند شدن هم نیست .

 

اگر نیست من منتظرش هستم

 

عشق ها مي ميرند. قلبها مي پوسند. احساس ها له مي شوند

 و غرور ها مي شکند. چشمها اشک مي ريزند.

 دست ها از غم هايي مي نويسند که دل هر کس را به درد مي اورد

 و او را به اه کشيدن وا مي دارد

دستها به سوي اسمان نيلي دراز ميشود و کسي را مي خوانند

 که اميد دهنده ي نا اميدان است.

اينجا هر کس به دنبال خويش است.

 اين جا هر دلي به دنبال عشقي است و عشق ها مي ميرند

 و سنگ ها به سوي شيشه ها نشانه گرفته مي شوند

 وتيرها به سوي اهوان وحشي .

و اين غزل ها هستند که با فريادی کشنده برجا می ماند !

 

انتظار  ...

 

در کوچه های خلوت بی هدف تنهاست و سرگردان

تکه ای از وجود خود را گم کرده اواره سرگردان

نگاهی بی هدف دنبال چیزی که خود نیز نمی داند سرگردان

خیابان خلوتتر از ان است که با او همدردی کند

 

عزیز دل

 

دوستت دارم

مهربان من باز به تو میگویم دوستت دارم

 و نگاهم را به نگاهت می دوزم

 و به پاکی چشمهایت قسم می خورم که تا ابد با تو می مانم

تا بدانی عاشق ترین هستم     

           چشم     به انتظارامدنت دوخته ام عزیز دل ....

 

عشق

 

 

بیا بیا

 

 

چراغها خاموش است

 

 

بی تو ماندن تنها غمی است كه هیچ گاه به آن عادت نخواهم كرد .

دیوانه تر از آنم كه رویای تو را از سر به در كنم و آزاد بیندیشم .

عاشق آزادیم ...

 اما آن آزادی كه اسیر دستان توست .

بی تو چون پرنده ای هستم كه به پروازی جاودانی محكوم است ،

زندان دستهای تو را به جان می پذیرم .

 تمام وجودم فریاد ندامت سر می دهند ،

 نمی باید تو را از دست می دادم ...... كه دادم .


در كوچه های شهر تو به دنبال تو می گردم ،

در جستجوی نشانی از تو از همه چیز گذشته ام .

 

ای کاش

 

تقديم به کسي که مهرش همچون غنچه اي در قلبم شکفت

سلام  سلاميکه فرياد است اما بي صدا

آتش است اما بي زبانه

زير خاکستر خروش مهر و محبت است

و تقديم به آنکس که دوستش دارم و محتاج  اش هستم

اي کاش قطره اشکي بودم و در چشمانت متولد مي شدم

و در روي گونه هايت زندگي مي کردم

و در کنار لبت جان مي سپردم

 

تاریکی و هوای تو

 

Click for Full Size View

 

تا دیر نشده  ...

 

TinyPic image

ما انسا نهافرصت زیادی نداریم برای خوب بودن و خوبی کردن .
 
عاشق شدن و دوست داشتن .
 
تا دیر نشده تا وقت هست تا فرصت داریم .
 
بیایم به همدیگر بگویم که چقدر همدیگر را دوست داریم .
 
بیایم تمام ان حرفایی را که می خواهیم به هم بگویم بگویم .
 
ان حرفها و کارهایی که همیشهدردلهای ما بوده و هست
 
او کلمه ها ی  قشنگی که با شنیدنش خودما شاد میشیم .
 
هم بقیه ...............
 
باید نثار کرد باید رها کرد .
 

عشق من

 

عشق من

  شبها و روزها را با عشقت پشت سر میگذارم

 تا یک روز بلاخره برسی و بگویی که

میتوانم چشمانم را روی هم بگذارم و سرم را روی شانه های تو.

 

اگر می توانستی

 

اگر می توانستی احساس کنی که چگونه تو را دوست دارم :

تو را می ستایم و جسمت را غایت زیبایی می دارم .
 
 این گونه نمی گریختی .
 
 و مرغ عشق را در آشنایه اش نمی کشتی .

نازنینم عشق حقیقی تو در قلب من جای دارد .
 
 و هر زیبایی که می بینم هر گاه در جایی لطف و صفا حس می کنم .
 
 به یاد تو می افتم همه ی آنها را در تو خلاصه می کنم .
 
 تو را دوست می دارم و می خواهم .
 
.با خروشیدن آبشاران عشق تو را در وجودم تجلی می کنم .
 
 و با هر نسیمی که می وزد .
 
غنچه ی گل عشق تو سر مست کننده تر می گردد .
 
 و پر شکوه تر جلوه و خود نمایی می کند .