شايد هنوز !
شايد هنوز !
دلم ديوار مي خواهد ديواري مثل تو خاموش وسنگي !
ديواري كه فقط عاشق فاصله شدن است
شايد هنوز !
دلم مي خواهد همان قاب عاشق باشم كه دوست دارد به سينه ي ديوار كوبيده شود
ببخش ! چقدر تعابيرم نا مهربانانه است !
براي اولين بار ، دارم احساسم را به ديوار سنگدلي تو مي كوبم
دست دلم مي لرزد ،بغض مي كنم از اينهمه بي رحمي واژه هايم
دلم مي خواهد گاهي از تمام بيگاههاي خدا سنگ شوم سنگي عبوس وسرد
سنگي صبور وسخت مثل خودت
اما نمي توانم ! دل بهانه گيرم همراهي ام نمي كند
تو بگو چگونه مي تواني سنگ باشي ؟
دلم مي خواهد يادبگيرم آنوقت تو هم يك n سنگي خواهي داشت
خوب است نه معبود يخي من ؟