شايد هنوز !

 

شايد هنوز !

دلم ديوار مي خواهد ديواري مثل تو خاموش وسنگي !

ديواري كه فقط عاشق فاصله شدن است

شايد هنوز !

دلم مي خواهد همان قاب عاشق باشم كه دوست دارد به سينه ي ديوار كوبيده شود

ببخش ! چقدر تعابيرم نا مهربانانه است !

براي اولين بار ، دارم  احساسم را به ديوار سنگدلي تو مي كوبم

دست دلم مي لرزد ،بغض مي كنم از اينهمه بي رحمي واژه هايم

دلم مي خواهد گاهي از تمام بيگاههاي خدا سنگ شوم سنگي عبوس وسرد

سنگي صبور وسخت مثل خودت

اما نمي توانم ! دل بهانه گيرم همراهي ام نمي كند

تو بگو چگونه مي تواني سنگ باشي  ؟

 دلم مي خواهد يادبگيرم آنوقت  تو هم يك n سنگي خواهي داشت

خوب است نه  معبود يخي من ؟

 

فراموش کن

 

 

افسوس

 

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.Bahar-20.com

 

از یادش رفتم

 

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.Bahar-20.com

 

از خدا بخواه

 

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.Bahar-20.com

 

رفت و رفتم .............................................

 

عكس تصویر تصاویر پیچك ، بهاربيست Www.Bahar-20.com

 

مرا ببوس

 

 

 

ديگه دوستش ندارم

 

هر چند از من نشدي ولي خيلي چيزها  را ازتو ياد گرفتم

ياد گرفتم گريه هاي هيچ كس را باور نكنم

ياد گرفتم تو اوج دوست داشتن تنهایش بزارم

ياد گرفتم هيچ وقت برایش فرصت جبران ندهم

ياد گرفتم دم از عاشقي بزنم ولي عاشق نباشم

ياد گرفتم به كسي كه دوستش دارم بايد دروغ بگویم

ياد گرفتم هيچ وقت و هيچ كس ارزش شكستن غرورم را ندارد

ياد گرفتم بايه جمله ساده نابودش كنم

اوهم اينكه .... ديگه دوستش ندارم

ياد گرفتم در زندگي هر كسي را كه دوست دارم بايد دلش را به بهانه ی بشكنم

 

آنگاه كه با توام

 

     نا ممكن است كه احساس خود را نسبت به تو با واژه ها بيان كنم

اينها سرشار ترين احساساتي هستند كه تا كنون داشته ام 

هنگامي كه ميخواهم اينها را به تو بگويم يا بنويسم

واژها حتي نمي توانند ذره اي از ژرفاي احساساتم را بيان كنند

اگر چی نميتوانم جوهر اين احساسات شگفت انگيز را بيان كنم

ولي ميتوانم بگويم انگاه كه با توام چی احساسي دارم

آنگاه كه با توام

احساس پرنده اي را دارم كه آزاد و رها در آسمان آبي پرواز مي كند

آنگاه كه با توام

چو گلي هستم كه گلبرگهاي زندگي را شكوفا مي كند .

آنگاه كه با توام

چون امواج دريا هستم كه و سركش بر ساحل مي كوبد

آنگاه كه با توام

رنگين كماني پس از طوفام كه پر غرور رنگهايش رانشان مئ دهد

آنگاه كه با توام

گويي هر آنچه كه زيباست ما را در بر گرفته است.

اينها تنها ذره اي ناچيز از احساس والاي با  تو بودن است .

شايد واژه * عشق * را ساخت اند

تا احساسي چنين عميق و هزار سو را بيان كند

اما باز هم اين واژه كافي نيست با اين همه چون بهترين است

بگذار بگويم و باز بگويم كه بيش از عشق بر تو عاشقم .

 

 

«  آغاز کن مرا  »

 

یراهنی بافته ز جان که مرا از پرسش های تو و ترا از فراموشی من در امان میدارد .

آن منی که در من است ای دوست در خانه خاموشی ساکن است

و تا ابد همان جا میماند ناشناس و در نیافتنی .

من نمیخواهم هر چی میگویم باور کنی و هر چی میکنم بپذیری

زیرا .......

سخنان من چیزی جز صدای اندیشه های تو و کارهای من چیزی جز عمل آرزوهای تو نیستند .

اما دوست دارم حرفهایم را بخوانی چون من هم انسانم و انسان نیاز به فهمیده شدن دارد .

تمام حرف دل من این است

من عشق را با نام تو آغاز کردم

در هر کجای عشق هستی

«  آغاز کن مرا  »

این صدای ترسناک تنهایی است

 

این صدای ترسناک تنهایی است

گرمای وجودش همیشه سرمای زمستان را می برد

به این نیندیش که او هم رفته است

به این بیندیش که او هنوز از یاد نرفته است

 

 

خاطره ها

 


 

عاشقانه تورا می ستایم

 

 

 

چی  .................

 

 چی عاشقانه بود دیروزم      چی تاریک است امروزم

به آتش می کشم خود را اگر فردا چنین باشد

 

 

هرجا بودی

 

هرجا بودی یادت نرود یک عاشقی به یادت است 

                                              دو چشم منتظر به در همیشه چشم به راهت است  

هرجا بودی یادت نرود یک بیت جا مانده داری  

                                               یک هنجره پر از غزل تو غیبتت تو ساکت است 

تو ای عزیز هرجا بودی طنین این صدا بودی

                                               برای زنده بودنم نفس بودی هوا بودی

قدم قدم تو جاده ها دلیل رفتنم شدی

                                              تو خود تنم شدی حتی اگر جدا بودی

هرجا بودی یادت نرود یک عاشقی به یادت است 

                                               دو چشم منتظر به در همیشه چشم به راهت است

فقط خیال ناز توست که این سکوت را میشکند

                                                دست نجیب تو فقط تار دلم را میزند

هرجا بودی یادت نروددلم اسیر خواستند

وقتی نباشی کار من روز و شب راه شمردن است

 

نمیدانم

 

 

تنهايي هایم

 


رنج تلخ است ولي وقتي آن را به تنهايي مي کشيم تا دوست را به ياري نخوانيم

براي او کاري مي کنيم و اين خود دل را شکيبا مي کند .

طعم توفيق را مي چشاند و چی تلخ است لذت را "  تنها  " بردن

و چی زشت است زيبايي ها را تنها ديدن

و چه بدبختي آزاردهنده اي ست "   تنها  " خوشبخت بودن

در بهشت تنها بودن سخت تر از کوير است .

در بهار هر نسيمي که خود را بر چهره ات مي زند ياد "  تنهايي  " را در سرت زنده ميكند .

"  تنها  " خوشبخت بودن خوشبختي اي رنج آور و نيمه تمام است .

"  تنها  " بودن ، بودني به نيمه است

و من براي نخستين بار در هستي ام رنج "  تنهايي  " را احساس کردم .


 

مرگ

 

مرگ خوابي شيرين ،

در آغوش خاك گرم كه جسم سرد مرا در آغوش ميگيرد

تا همه ي بي مهري ها وسردي ها و نامردي ها را به فراموشي بسپارم .

و با چی محبتي مهرش را نثارم ميكند بي منت .

و باد كه با وزش بر روي خاكم و نوازشي دلنشين آرامم مي كند

و در لابه لاي درختان برايم آوار مي خواند

و درختان برايم دست مي زنند

و حال با اين ياران ديگر احساس تنهايي نخواهم كرد .

مرگ زيباست براي جسم سردم و روح بلند پروازم

كه باز خواهد گشت در آغوش گرم وبي نهايت محبت او .

 

 

فقط .....

 

 
 

چرا ؟

 

 دلم گرفته از این فریبها و نیرنگها نيستم !  حرف هاي تازه هم ندارم

فقط با شما دردهاي کهنه را مرور مي کنم

ميبيني سکوتم را  ؟

دوست داشتن هميشه گفتن نيست ديدن نيست

گاه سکوت است   گاه نگاه

من از سکوت گريزان بوده ام هميشه

اما سالهاست که سکوت کرده ام

و اينک ترس مرا تکان ميدهد و من پيوسته به عقب بر مي گردم

و ازخود اين سوال را بارها مي پرسم  !  که ايا راه را عوضي امده ام ؟

دلم گرفته از اين فريبها و نيرنگها

از اين دو رويه مردمان بيهوده گر

از انهايي که خدا را پشت يک تکه ابر پنهان کرده اند

چرا ؟

 

خسته ام از این دنیا

 

دلم عجیب گرفته کسی کنارم نیست شب است و کنج اتاقم نشسته ام تنها

دو چشم ترو نگاهی که خیره مانده به در نگو که گریه نکن

 خسته ام از این دنیا

نگو که غصه نخور فکرهای خوب بکن تو هم که مثل بقیه مرا نمی بینی

بفهم، من، چه میکشم این روزها، بفهم نگو که صبر کن آخر ز غصه می میری

بمیرم آخر از این غم که خسته ام دیگر نصیحتم نکن امشب ترا قسم به خد ا 

دو بیت شعر نوشتم که مرحمم باشد

دلم عجیب گرفته ، بریده ام به خدا

 

مزار تنهایی

 

اگر روزی دلت لبریز غم بود    /    گذارت بر مزار کهنه ام بود

بگو این بی نصیب خفته در خاک   /    یک روزی  عاشق و دیوانه ام بود  

 

هرجا که باشی ٬ هر جا که باشم دوستت دارم و به یاد داشته باش

که انسانها در کنار هم عاشقند و دور از هم عاشق تر 

 

میتوانی در انتهای شب پنهان شوی ٬ تغییر چهره دهی ٬  شهرت و نامت را تبدیل کنی

میتوانی مرا نیز از یاد ببری    اما از عشق گریزی نیست

 

 

من محتاج محتاجم

 

دلم از کسی گرفته که میخواهم برایش بمیرم

مرا بسپار در يادت به وقت بارش باران نگاهت

گر به آن بالاست ودر رقص دعا قلبت مثال بيد مي لرزد دعايم كن

 دعايم كن كه من محتاج محتاجم

 

کیست ؟؟؟؟

 

کیست که غربت رفته را یاد کند

 دل غربت زده را شاد کند

مینویسم این سخن از بهر دوست

تا بداند این دلم در فکر اوست . . .

 

از همه و همه نفرت دارم حتی از خودم

 

يک چيز ديگه : اين روزا يک حس ديگه اي دارم كه خودم ام نميدانم چي است

 دلم از همه جا و همه كس گرفته ميخواهم گريه كنم ولي ميخواهم به خودم تلقين كنم

 كه منم مي توانم با مشكلات كنار بيایم یا نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

از زندگي و آينده نااميد شدم .

از همه و همه نفرت دارم حتی از خودم

 

 

یاد گرفتم

 

یاد گرفتم که عشق با تمام عظمتش دو سه ماه بیشتر زنده نیست

یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچگاه به هم نمیرسند

یاد گرفتم در عشق هیچکس به کس وفادار نیست

                                                  ویاد گرفتم هرچی عاشق تری تنهاتری ......

 

بي تو من تنهاي تنهايم

 

 

گاهگاهي كه دلم ميگيرد

پيش خود ميگويم

آنكه جانم را سوخت

ياد مي آرد از اين بنده هنور؟

*ما دوتن مغرور هر دو از هم دور

واي در من تاب دوري نيست

اي خيالت خاطر من را نوازش بار

بيش از اين در من صبوري نيست

بي تو من تنهاي تنهايم

به ديدار تو مي آيم

 

   فقط همین   

 

خیلی وقتها است که   برای دیدن تو ،  اول باید چشمهایم را ببندم

    فقط همین                       

                   آنقدر ها هم که فکرش را می کردم ،                         

نبودنت برای من عذاب آور نیست

                                                                از تو چه پنهان فقط کمی کشنده است .

 

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

به انتظار ديدنت به انتظارغرور چشمانت به انتظار شنيدن صدایت روزهايم سپري شد

تا بيايي .دريغا كه مرا درك نميكني

 من اكنون مي فهمم احساس ماهي قرمزي را كه از تنگ كوچك آب بيرون افتاده

و براي ذره اي آب خود را ملتمسانه آنقدر بر زمين مي كوبد

 تا از شدت درد تشنگي از يادش رود و آرام جان سپارد .

 مي دانم فريادهاي من نيز به مانند فريادهاي بي صداي ماهي به گوش كسي نخواهد رسيد. 

سرگردان هدفم روزهاي بي معني گرمي خاطرات زير رگبار نگاه سردت جان داده است

 گفته بودم به خدا كه تو هستي نفسم مي آيد .

حال ميبيني مرا نفسم تنگ شده بدنم بي احساس از خودم مي پرسم كه آيا هست اميدي يا نه 

 ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

افسوس

 

 

غروب عشق

 

 

رسم زمانه تنهایست

 

 

ای آرامش دل بیقرار من

 

چگونه دلتنگی هایم را به پاییز بگویم چگونه بگویم که دلتنگ تو هستم

تو مونس شبهای سرد پاییزی ام بودی ، تو آرامش دل بیقرار من بودی

 چگونه بگویم که باغ دلم در این پاییز برگ ریزان به غم نشسته

 و از دوری تو دلتنگ شده.

 بیا و با آمدنت با گرمای صدای دلنشینت به من دلتنگ زندگی ببخش

 این دل بهانه ی با تو بودن را می گیرد.

 بهانه ی در کنار توبا تو در جاده ی عشق روی برگ های پاییزی قدم زدن را می گیرد .

 می خواهم با تو صدای خش خش برگ های رنگین پاییزی را حس کنم .

 در این روزهای پاییزی دستانم گرمی دستانت را می خواهد .

و آغوشم  حرارت آغوش پر مهر و محبتت را می خواهد .

 تو تنها ترین ستاره ی قلب من هستی .

نگاه زیبایت ودرخشش چشمانت را از من دریغ مکن .

 تنها امید من ، عشق تو را می خواند ، چشمانم ترا می خواهد

 ای آرامش دل بیقرار من

 ترا دوست دارم و تا آخرین نفس وتا ابد عاشقت می مانم

 قسم به پاییز که بهار شاعرانه ی من است جزعشق تو هیچ عشق دیگری درقلبم جای ندارد

 تو معنای حقیقی عشق جاودانه ی من هستی

 

برای تو

 

ديرگاهي است که  به تو مي نگرم که دلم مدتهاست که شده حيرانت.

باز دل مي ترسد، که مبادا روزي بروي از اينجا و بمانم تنها و بميرم رسوا

باز من مي گريم که مبادا عشقم برود از يادت بدهي بربادم و بميرم در غم .

باز در رويايت دل من مي ماند و به خود خندد که شده مجنونت

تا کنون قلبم را اينچنين ديوانه من نديدم هرگزاز نگاه پاکت دل من مي لرزد باز هم مي ترسم

نکند چشمانت روزگاري جز من به کسي عشق دهد

اي اميد ماندن ، بي تو من خواهم ماند با دلي پر ماتم در پس تنهايي.

وقت آرامش شب از خيانت لبريز از همه بي زارم و تو را مي خواهم تا بميرم از شوق

 

دیگه بس است برایم

 

اگر اشک ها نمی بود داغ سینه ها  سرزمین وداع را به اتش می کشید

 کسی را که خیلی دوست داری همیشه زود از دستش میدهی

 پیش از آن که خوب نگاهش کنی مثل پرنده ای زیبا بال می گیرد

 هنوز بعضی از حرف هایت را به او نگفته بودی

 هنوز همه لبخندهای خود را به او نشان نداده بودی

 همیشه این گونه بوده است کسی را که از دیدنش سیر نشده ای

 زود از دنیای تو می رود  امشب تمام  گذشته ام را ورق زدم

 پر از لحظه های سیاه  .  لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری  .  دلتنگی

 افسرده کی   .  خاموشی  .  سکوت .  اشک  . سوختن  .  چیزی نیافتم  .

 دلم به درد می آید وقتی سرنوشت را به نظاره می نشینم

 کاش می شد سرنوشت را با آن روزهای شیرین عجین کرد

 نفرین به بودن وقتی با درد همراه است .

 من از قصه زندگی ام نمی ترسم

 و تنها از خاطرات بد گذشته می ترسم که دوباره با من مقابل نشود

 زندگی ام در اوج جوانی بین شب و روزهایی است که باید بهترین

 سال های زندگی ام باشد ، چنان به هم گره خورده است

 که منجر به نابودی همه جانبه ام می شود .

 ای کاش می تونستم از دستت فرار کنم

 دست تو  .  سایه تو همیشه بر سر آدم ها قدرت نمایی می کند

 تا آدم ها خلق میشوند تو موجود نفرت انگیز هم به دنیا میایی

 دلم می خواهد تمام بغض هایم را جمع کنم

 و با تمام وجود و تمام اشک هایم بگویم 

دیگه بس است برایم

 

دوستم داري  ؟؟؟

 

بگذار با چشمهاي تو ببينم بگذار در نگاه تو ذوب شوم

بگذار در زير باران شانه به شانه ات قدم زنم

و تو برايم از ارزوهايت ترانه بسرايي

بگذار به قداست عشق ما كوچك شوم وقتي با تو به پرواز شاپركهاي كنار بركه ميخندم

بگذار شبها را به ستاره ها خاطرات شيرين ما را شماره كنيم

بگذار هميشه در ذهنم مثل نگاه اول مهربان و پاك باشي

بگذار نامم چون شاه كليدي بر درگاه قلبت هميشكي باشد

بگذار نگاهمان نه به هوس كه به عشق  ... آنهم عشقي آسماني در هم گره بخورد

بگذار دلم براي تو باشد

بگذار دلت حالم را بپرسد بگذار قلبم براي تو بتپد

بگذار آرزوهايم با تو باشد براي تو به خاطر تو

بگذار خيال كنم  " دوستم داري "  و از اين خيال شبها تا سپيدي روز با ستاره ها باشم

 

تا ابد دوستت دارم

 

به چشمان مهربان تو مینویسم  حکایت بی انتهای عشق را


تا بدانی که محبت وعشق را در چشمان تو آموختم و با تو آغاز کردم

 به پاکی چشمانت قسم که تا ابد دوستت دارم

 

خدایا تو دانی

 

 

دوستی تلخ

 

 

ببخش مرا

 

 باد از رفتنت

پس از رفتنت  آرزوهایم را دفن کردم .

 دفتر خاطراتتم را به آب انداختم و نبودنت را باور کردم

 و اجازه ی ورود هیچ نگاهی را به رویاهایم ندادم

شاید رفتنت را برگشتی دوباره باشد ....

اما فایده نداره ببخش مرا

 

او رفت   ...

 

او رفت   رفت   رفت  و من دلم بی صدا شکست !

 

یک آدم بود که دیگه نیست

 

پشت یک دریا خاطره  پشت دو کوه پشت یه دست ماه گرفته

روی برگ نازک گل زیر درخت ساکت باغ کنار رنگ پنجره

تو دل یک دست کویردر اوج هجوم نازک نور سر دو بار باران 

دست نحیف برگها می شد یک دست رخت زمین

 یک آدم بود که دیگه نیست

اگر يادمان بود و باران گرفت نگاهي به احساس گلها كنيم

 

اخر ......

 

توفراموشم کردی و من تنها ترا می پرستم

 

این روزها چه زود می گذرد

 

نگاهم می کنی با همان لبخند زیبای همیشگی ات.

 با همان چشمان زیبا و نورانیت  که چقدر آغوشت گرم است و مهربان.

 چه آرامشی در دستانت نهفته است آن گاه که دستانم را پی در پی و بی امان می فشارند .  

وقتی هستی انگار نیمه تاریکم را گم می کنم و جز خوب بودن چاره ای دیگر ندارم.

 وقتی می آیی انگار خرده شیشه های وجودم چون پروانه هایی درخشنده پر می کشند

 و رهایم می کنند انگار همه وجودم به سوی نور کشیده می شود

 و انگار دیگر نمی توان پای را بر زمین گذارد

دست بر چشمانم می کشی تا بزدایی گناه از هر نگاه گاه و بی گاهم گوش هایم را می بوسی

تا هیچ ناشنیدنی را پذیرا نباشد دست بر سینه ام می کشی تا از هر چه غیر او خالی اش کنی

 و روشن می کنی و روشن و روشن و بوی یاس که در عمق وجودم زبانه می کشد

امّا… امّا افسوس که این روزها چه زود می گذرد

نزدیک رفتنت که شد می بینم نگرانی ام را در عمق همان چشم ها ... از ترس نبودنت

چه خوب می دانی …

 

ميخواهم

 

دوست دارم مثل سايه باشم  اما نه ان سايه كه روي زمين افتاد

                      و زير پاي  هر رهگذر لغزيد  

       ميخواهم ان سايه باشم كه روي ديوار افتاد و به عبور بي تاب رهگذرا بيصدا خنديد 

در لحظه هاي ظلمت شب

 

در یکی از همین شبهای سیاه بی پایان من زوال گلهای سرخ باغچه کوچک ما را بوییدم

عطش بي پايان ماهي سرخ حوض ما را لمس كردم

تلخي نگاه نسترن را از پس هجرت بي بازگشت آفتاب چشيدم

بغض بيصداي ابر را گريستم نهيب شكست قلبهاي بلورين كفتران چاهي را شنيدم

حبس شدن بالهاي شاپركان را در پيله هاي سنگي ديدم

ترانه غم را در نواي قناري تنها نواختم

جوشش ژاله ها  را بر گونه سرد مهتاب نوشيدم

من مرگ سپیده را در لحظه هاي ظلمت شب بی پایان سلام كردم به آغوش کشیدم    

        Free Image Hosting

 

فاصله

 

بي قرار توام و در دل تنگم گله هاست 

آه بي تاب شدن عادت كم حوصله هاست

همچو عكس رخ مهتاب كه افتاده در آب

در دلم هستي و بين من و تو فاصله هاست

آواره باشم

 

خیر از عاشقی ندیدم

ای خدا خوشی ندیدم

یک ندا از ته دنیا رسیده باید بمیرم

که دیگه عاشق نباشم

دیگه دلداده نباشم

نباشم که یک روز

مثل حالا آواره باشم

 

دراخرین نفس و مرگ

 

پرزده رفته از برم مانده نگاه من به در  

  برده قرار از دلم امده صبر من به سر

از دل ودیده خون چکد امده غم به جای او  

  رفته وبرده با خودش از دل ودیده ابرو

مانده ام از کی می شود گیرم از او نشانه ای

گم شده در خیال من صورت ماه پاره ای

هرکه شنیده قصه را قصه نه غصه خواندش

پرنده ای شکسته پر شکسته از جفا پرش

باز پرنده می شوم بی پر وبال ومانده جا

مردم از انتظار تو بال وپرم تویی بیا

ما دو پرنه در قفس هردو شکسته بال وپر

 رفتی وبا تو رفته دل دیده به راه ودربه در

با پر خود مثل دوا هست به یادت که شبی

زخم تو را بستم وبی بال شدم خوب شوی

شب به سحر صبح به شب ناله زدم که ای خدا

بال مرا بگیر واو زغصه ها بکن جدا

بی پر وبال گشتم ونوبت دل شد عشق من

دل به تو دادم وببین این شده سرنوشت من

اینکه گشوده شد قفس اخر قصه بود وبس

پر زدی ورفتی ومن فقط زدم نفس نفس

پشت سرت در قفس کاش که بسته بوده ای

من که بدون بال وپر تو هم که پر گشوده ای

گوشه ی این قفس تو را لحظه به لحظه دیده ام

سایه به سایه خوب من با تو منم پریده ام

تو برده ای زیاد خود قفس عشق را مرا

تو رفته ای وکار من شده همین چراچرا

همین دلیل بودنم تو رد شوی ببینمت

وقول مرگ می دهم اگردوباره دیدمت

کشم نفس ولی بدان پرنده مرده بعد تو

تو ای پنده پر بزن که زنده می شوم زنو

بیا که زیر سایه ات بمیرم عشق اتشین

بیا دراخرین نفس ومرگ عشق را ببین

 

جایی برای آرامش