ستاره قلبم
حقیقت انسان به آن چه اظهار میکند نیست
بلکه حقیقت او نهفته در آن چیزی است که از اظهار آن عاجز است
بنابراین اگر خواستی او را بشناسی
نه به گفته هایش بلکه به ناگفته هایش گوش فرا بسپار .
ای همه وجود من . ای کسی که پا گذاشتی رو ی قلب من .
ای کسی که در را بستی به روی من و رفتی .
در را باز کن دستم مانده لای در
خداحافظي نميكنم
سلام بر باران
كه لطافتش افاق قلبم را در شكوه بيكران چشمانش شكست
و من امروز با قلبي از عشق واز محبت از ياد واره هايي مينويسم
كه بودن را برايم به ارمغان مي اورد و تو اي قامت شكسته
شب هاي تار من شايد اين ناباوري در وجودت شكسته شود
بگذار عقدهاي با تو بودن را برزيرخاك هاي سرگردان قلبم
به دست زرات نابود شده قلبم بسپارم
مدتی است که مرا در تنهايي رها کردی
ولي بدان كه اين تنهايي ارمغاني از عشق بزرگي است
كه در اين غربت نا مفهوم روزگار در دل پرورانديم
عشق بي پايان زمانه غريب من .
بگذار در اخر از تو خواهشي كنم
هيچ گاه بر سر خانه ابدي من گريه نكن
خداحافظي نميكنم
چون ميدانم دير يا زود گرمي دستان ترا در دستان خود احساس ميكنم
خدایا من به خدایی و بزرگیت ایمان دارم .
خدایا تو را به اشکهایی که نیمه شب آرام آرام رخسارم را تر میکرد
و به آن قلبی که بی صدا و در اوج تنهایی شکست
و به آن احساسی که معصومانه صدایت کرد جوابم را بده !
من غیر از تو در این دنیای بزرگ کسی را ندارم . . . . .
خدا یا من وقتی میخواستم به این دنیا بیایم
برایم گفتی جایی که میخوایی بروی آدمها باتو بد رفتاری میکنند
خسته نشوی ؟ برایت یک قلب پاک میدهم که تحمل کنی
اما خدایا هیچ وقت برایم نگفتی اگر قلبم را شکستن چی کار باید کنم ؟
یادم است گفتی برایت احساس پاک میدهم همه را دوست داشته باشی
ولی چرا برایم نگفتی با احساسم بازی کردن
و فهمیدم کسی که خیلی دوستش دارم دوستم نداره چی کار کنم ؟
خدایا من به خدایی و بزرگیت ایمان دارم .
از این زمانه ی نامرد دلم گرفته میخواهم برگردم
به جایی که برایش تعلق دارم جای من اینجا نیست
خدایا خستم از این همه ریا و فریب جای من زیرخاک است
نگو كه نبودم
اگر نیمهشبی با صدای شرشر باران که به پنجره اتاقت میخورد
از خواب پریدی و باران را دیدی
که چه مهربان به پنجرهی بستهی اتاقت میخورد
انوقت اگر جای خالی کسی را در آغوشت احساس کردی ،
اگر باران با همهی زیبایی اشک به چشمانت آورد ،
انوقت پنجره را باز کن و صورتت را از خنکی باران پنهان نکن
و بگذار قطرههای باران با اشک چشمهایت یکی شود
نگو كه نگفتم نگو كه نخواستم نگو كه نبودم
اگر نخواهی دیگر نخواهم بود
قلبم را شكستي
گفتم كه دوستت دارم ، گفتي كه باور نداري
گفتم اين كلمه را از حفظ نمي گويم از ته دلم مي گويم ،
گفتي دلم را نيز باور نداري
سكوت تلخي كردم و از ته دلم آه كشيدم.
مدتي سكوت با چشماني خيس گونه ام خيس شد و قلبم شكسته
گفتي كه تو قلبم را شكستي ،
گفتم كه قلبت شكسته نشد ، احساست در هم شكست
گفتي سكوت كن ميخواهم گريه كنم من نيز سكوت كردم
و با گريه تو نا آرام شدم و اشك ريختم
مسئول تويي ...
چنديست كه بيمار وفايت شده ام .
در بسترغم چشم به راهت شده ام .
اين را تو بدان اگر بميرم روزي .
مسئول تويي كه من فدايت شده ام .
بگذار گریه کنم
یگانه راه علاجم گریه است
دردی دارم از دست بیوفا
یادی کسی کردم که بار ها دلم را شکسته است
ولی نمی دانم چرا من نمی توانم این کار را بکنم .
عشق در درونم مانند زهری شده است
که هر ثانیه باید آماده رفتن باشم ،
زهرش فقط دل کندن از یار است
ولی این هم خود تحملش از درد بیشتر است
،سرنوشتم این گونه شده است که باید صبر داشته باشم .
باز هم به بیوفا بیا آتش بزن خاکسترم کن
در آن هنگامه جان خویش را سوخت
همه خاکسترش را باد باد می برد
وجودش را جهان از یاد می برد
من آن دیوانه آتش پرستم
در این خوشم تا زنده هستم
بزن آتش به عهد استخوانم
که بوی آتش برخیزد ز جانم
بیا آتش بزن خاکسترم کن
تقدیم به بیوفایم که خودش میداند
شعرم را تقديم مي كنم به بیوفایم
كه شمع وجودم بدون نفسهايش خواموش خواهد شد
اين فقط يک قطره از درياي عشقم است كه تقديمش مي كنم
پس تا آخر بخوانش
با پای خسته از خاطرات پا درجاده اي مي نهم كه روبه فرداست
وچشمانم را روبه سوي فردا مي گشايم
كسي در گوشم زمزمه مي كندكه صبح نزديك است
هر شب مرغان به اميد ديدن فردا تاصبح نغمه مي خوانند
شوق ديدن فرداباخاطراتش چقدر نزديك است
تاانتها بايد تنها نه براي رسيدن بروم
بلكه براي بدست آوردن هرآنچه از عطر محبت لبريز است
بايد تنها بروم از نسيم بهاري درس اميد بگيرم
لبخندشكوفه هاوباران ازكاسه ي اميد لبريز است
دل شب زده ام تا صبح از كاسه ي اميد پر خواهدشد
آري دلم ازشكوفه ها ، ازباران درس اميد گرفت
الهام گرفته از خاطرات مردمان پرگهــر ديروز
آري
اينك بالبخند شكوفه ها ولالايي باران وتنهايي جاده آشنا هستم
به سوي سرچشمه ي تمام زيبايي ها
آري همه از اوييم وبه سوي او مي رويم
عاقبت تنهایی
گريه کردن تا سحر کار من است. شاهد من چشم بيمار من است .
فکر کردم که او يار من است نه ! فقط در فکر آزار من است .
نيتش از عشق تنها خواهش است دوستت دارم دروغي فاحش است.
يک شب آمد زير و رويم کرد و رفت. بغض تلخي در گلويم کرد و رفت.
پايبند جستجويم کرد و رفت. عاقبت تنهایی را همدم من کرد و رفت .
اين دل ديوانه آخر جاي کيست
من آمدم ولی تو نیامدی
امروز هم غروب شد ونیامدی
امروز هم لحظه ها را با یادت به پایان رساندم ونیامدی
امروز هم تمام روز را با یاد تو بودم ونیامدی
امروز هم تو بیداری خواب تو را دیدم و نیامدی
خواب دیدم آمده بودی ولی افسوس که نیامدی
امروز هم مثل تمام روزهای گذشته
من آمدم ولی تو نیامدی
امروز هم دوباره مثل هر روز از کوچه خاطراتمان گذشتم
با یاد و خاطره تو عبور کردم
ولی افسوس که مثل همیشه تو نیامدی
این انتظار روزی میکشد مرا می ترسم
که در گورم که بگویم که همه آمدند
از آن می ترسم که دیگر هیچ وقت نیایی
از آن می ترسم که دیگر مرا فراموش کرده باشی
ازآن می ترسم که باز هم چشمم
به کوچه آمدنت خیره بماند برای همیشه
تفاوتهای خون و اشک :
تفاوتهای خون و اشک :
۱- خون قرمزه رنگه عشقه ، اشک بيرنگه درد عشقه .
٢- خون وقتی مياید بيرون ميسوزه اما اشک اول ميسوزه بعد بيرون مياید .
۳ - خون مال زخم جسم است ولی اشک مال زخم روح .
۴ - جای زخم خون خوب ميشه ولی مال اشک خوب نميشه .
۵ - خون هميشه مال درد و غمه ولی اشک بعضی وقتا مال خوشحالي
۶ - جلوی خون را ميشه گرفت ولی اشک را نه
به فاصله ها فكر نميكنم
دلم برایت تنگ شده اما من ميتوانم اين دوري را تحمل كنم
به فاصله ها فكر نميكنم ميداني چرا ؟
آخر جاي نگاهت را نگاهم مانده
هنوزعطردستانت را ازدستانم ميتوانم استشمام كنم .
رد احساست روي دلم جا مانده ميتوانم تپش هاي قلبت را بشمارم
چشمهاي بيقرارت هنوزم بامن حرف ميزنند
حالا چطور بگویم تنهایم ؟ چطور بگویم تو نيستي ؟
چطور بگویم با من نيستي ؟ آره خودت ميداني
ميداني كه هميشه با مني آخر تودر قلب مني
آره تو قلب من براي همينه كه هميشه با مني
براي همينه كه حتي يک لحظه هم ازمن دور نيستي
براي همين كه ميتوانم دوريت را تحمل كنم
آخرهر وقت دلم برایت تنگ ميشه
هر وقت حس ميكنم ديگرطاقت ندارم ديگر نميتوانم تحمل كنم
دستهایم را ميگذارم روی صورتم و يک نفس عميق ميكشم
صداي مهربانت را ميشنوم و آخر همهء اينهابه يک چيز ميرسم
به عشق و به توآره به توآن وقت دلتنگيم بر طرف ميشه
ان وقت ترا نزديكتر از هميشه حس ميكنم
ان وقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي را خيلي خيلي دوستش دارم
به اين تنهايي دل بستم حالا ميدا نم كه اين تنهايي خالي نيست
پر از ياد عشق است. پر از اشكهاي گرم عاشقانه است .
محبو بم
محبوبم !
اگر برای آن به سوی تو می آیم
که مرا از شعله های دوزخ نجات بخشی ،
بگذار که در آنجا بسوزم
و اگر برای آن به سوی تو می آیم
که لذت بهشت را به من بخشی
بگذار که درهای بهشت به رویم بسته شود
اما اگر برای خاطر تو به سویت می آیم ،
محبوبم ! مرا از خویش مران متبرکم کن
تادر کنار زیبایی جاودانه ات
تا ابد لانه کنم
بی صدا شکستم
چطور چشمان عاشقت را از من گرفتی وزیر آوار تنهایی رهایم کردی.
نگفتی قلب شیشه ایم در حبس سینه طاقت مصیبت ندارد.
نگاه پر امیدم به راهت یخ زد روزی دوباره خواهی آمد
ولی دیگر صدای قلب شکسته ام را نخواهی شنید.
من به زیر خاطرات فراموش شده مدفون گشته ام
و آنروز روز مرگ عاشقیست .
اما افسوس !
به این حقیقت رسیده بودم که پنهانی از چشمانم
و من چشمهایم را می بستم و در تاریکی عمیق این حوالی
به دنبال صدای نجیب کفشهایت به راه می افتادم
به چشمهای بسته و پاهای هراسانم
اما دوباره با دو دست لرزانم از جا بلند میشدم
و عمیقتر به صداها گوش مسپردم
صدای پاهایت که در گوشم زمزمه گر شد چشمهایم را باز کردم
میدانم روزی برای یافتن من چشمهایت را میبندی
و به دنبال صدای کفشهایم گوشهایت را تیز میکنی
دیده که بگشایی نمی یابی مرا چرا که من کفشهایم را درآورده ام
و با پای برهنه از سرزمین تو رفته ام
بیا فکر جدایی را از سر خود دور کنیم
افسوس ....
تا دیروز فکر می کردم یک دست مهربانی هست
که وقتی گریه می کنم اشکهایم را پاک میکنه
تا دیروز فکر می کردم یک دل داغی هست
که وقتی دلم سرد میشه دوباره داغش میکنه
تا دیروز فکر می کردم یک مغز عاقلی هست
که وقتی که دیگه مغزم کار نمی کنه کمکش میکنه
تا دیروز فکر می کردم یک گوش شنوایی هست
که می توانم همه احساسم را برایش بگویم
تا دیروز فکر می کردم یک دل مهربانی هست
که وقتی دلم گرفت دلداریم بده
تا دیروز فکر می کردم یک نفسی هست
که با نفس من نفس می کشه
تا دیروز فکر می کردم یک کوه محکمی دارم
که وقتی امیدم نا امید میشه بتوانم بهش تکیه کنم
ولی افسوس که امروز دیدم همه اش یک رویا و یک خیال بود .
افسوس ....
ای اشکها بیایید بگذرید
ای اشکها بیایید بگذرید
زندگی خود ترانه ای غمگین برایم می سراید !
من اینجا با روحی پوسیده ، روحی که در اعماق
گورستان وجودم دفن شده ، در اتاقی تاریک نشسته ام
و سعی می کنم در افکارم آینده ای روشن برای خود بسازم اما سیاهی ها حتی اجازه نمی دهند
در تخیلاتم با روشنایی همسفر شوم
قطرات داغ اشکم بر روی گونه های سردم فرو می ریزند
و آنقدر تند و پی در پی از درون چشمهایم به بیرون می دوند
که فکر می کنم آنها هم طاقت ماندن در وجود فرسوده ام را ندارند.
مرده هم
سرد استیم نه مانند سرمایی که از فرو ریختن برفها بر روی
بدنم بوجود می آید !
خاموش استیم نه مثل خاموشی اتاق تاریکم !
و مرده ام نه مرده ای که قلبش از تپیدن آرمیده باشد !
یادت است ؟؟؟
یادت است روزي برایم گفتي دوستم داري چي برایت گفتم ؟
اي گل نازم يادت است برایت گفتم نازنين بيخیال عشق من نشو
من اگرعاشقت شوم و برایت نرسم قلبم ميميره ،
ميشوم سرگرداندر غربت دل
برایت گفتم نگذار عاشقت شوم گفتم ميترسم از عاقبتش
ديدي اخرش چي شد چي به سرم امد ، مثل شمع میسوزم
ميداني حالا كار هرشبم چي است ؟
مثل خون گريه كردن در تاریکی تاريكي شب
گلم عشق تو مرا سرگردان كرده مثل روح به دنبال تو ميگرده
باورم نمیشه
باورم نمیشه که ازمن گذشته باشی باورم نمیشه تنهایم گذاشته باشی
باورم نمیشه که رهایم کرده و برای همیشه رفته باشی
باورم نمیشه که صدای بلند گریه هایم را نشنیده باشی
باورم نمیشه که بغض گرفته ی گلونم را حس نکرده باشی
باورم نمیشه احساس مرا تو ان لحظه نفهمیده و رفته باشی
باورم نمیشه فراموشم کرده باشی باورم نمیشه دوستم نداشته باشی
به چه گناهی از تو دورم ؟ شاید دوست داشتن یک گناه است
آخر فقط خداست که از دردم خبر داره ؟
خداست که دل شکسته و گریه های شبانه مرا دیده ؟
دریچه ی قلبم را به روی همه بستم
بغضم را در گلوم خفه کردم از احساسم چیزی نگفتم
آره تو رفتی اما من هرگز خیانت نمی کنم
می دانم رفتی دیدم که رفتی اما باور نکردم ...
شایدم هیچ وقت بی وفایی تو باور نکنم
تو رفتی اما هنوز وقتی زیر سقف ستاره ها می خوابم می بینمت
وقتی صبح چشمایم به روی سپیده باز می کنم
لبخند روی صورتم نشان از خاطره های خوب با تو بودن داره
برای همیشه
اگر میخوایی بروی ٬ برو از خواستن تو می گذرم
نگاه نکن به گریه های من
از تو بی وفا ترم
درست است که چشمهای من پر از غمهای عالم است
اما دلیلی نداره که عاشقم
تو اشتباه عمرم استی که دیگه تکرار نمیشه
حالا که میروی برنگرد برو برای همیشه
برای همیشه
ادم وقتي كه ميميره
ادم وقتي كه ميميره ازاد ميشه . ازاد ازاد
ديگه نه از عشق خبر نه ازغم . نه ازپول و نه از ……..
ديگه حتي مريض هم نميشي كه كسي عيادت بیاید
ديگه غصه هم نداري كه بروي يگ گوشه زانوهایت را ازغم بغل كني .
ديگه عاشق كسي نميشي كه عاشقت نباشه .
ديگه به كسي راست نميگي كه برایت دروغ بگوید .
يا دروغ بگویي كه راست بشنویی .
ديگه دلت هم برای كسي تنگ نميشه .
ديگه غرور هم نداري كه يک نفر برایت توهين كرد ناراحت شوي .
ديگه اشك هم نداري كه كسي اشكهایت را ببينه .
ديگه حتي به اونهايي كه واقعا دوست شان داري
نميتواني بگویي دوستت دارم .
خدايا ………….
افق ..
به افق می نگرم تو را می بینم
روی لبخند گل سرخ تو را می بینم
هر که را می بینم،تو را می بینم
همیشه رد پایت کنار رد پای من است
ولی دریغ از وجود خود تو
تو مثل شبهای بارانی
بر روز کویر دل من ببار
مثل نسیم صبحگاهی
بر شب دل من وزش کن
مثل کبوتر سپید شعر و آزادی
بر فراز زندان دل من پرواز کن
برهان مرا از این حس بی حسی
برهان مرا از خودم .
تنهایی
شکست در عشق یعنی مردن در دیار قربت
شکست در عشق یعنی ندیدن باران عشق بی وصال ماندن
شکست در عشق یعنی ایست قلبی ایستادن در موج زمان
شکست در عشق یعنی انسانیت حق تو نبود
شکست در عشق یعنی برو بمیر
شکست در عشق یعنی ماندن بین مرگ و زندگی
شکست در عشق یعنی گرفتن بیماری تائون عشق تا ابد
دل تنگی ها
اگر باد بودم می وزيدم
اگر ابر بودم می باریدم
اگر مهر بودم می تابيدم
اگر خدا بودم می آفريدم تا بدانی دوستت دارم
اگر ابر بودی به انتظار اشکت می نشستم
اگر مهر بودی در پرتو ات خود را گرم می کردم
اگر باد بودی چون برگ خزان خود را بدستت می سپردم
اگر خدا بودی به تو ايمان می آوردم تا بدانی دوستت دارم
اگر هيچ بودی از تو ابر سپيدی می ساختم
از تو خورشيد با شکوهی بوجود می آوردم
تو را نسيم ملايمی می کردم
از تو خدايی بزرگ می ساختم
تا بدانی که فقط تو را دوستت دارم
باز هم منتظرم
امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند
چشمانم بس که باریده تحمل نورمهتاب را ندارد آخ که چه قدر تنهایم
دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم بوده خرد شده
و انگشتانم بس که برای تو نوشته خسته رو به روی آینه نشستم
آیا این منم ؟
شکسته ... تنها ...دلتنگ
تو با من چه کرده ای ؟
شاید این آخرین زمزمه های دلتنگیم باشد
دیگر هیچ نخواهم گفت اما منتظرم
کسی هرگز نمی آید .
کسی هرگز به گلدانهای خشک قلب ما آبی نخواهد داد.
کسی بی شک کبوترهای زیبا را به اوج آسمان دعوت نخواهد کرد.
کسی دیگر کنار کوچه های شهر ما نرگس نخواهد کاشت.
دل از افسانه ها بر کن .
کسی هرگز نمی آید .
و بتهای حریم ذهن را با تیشه اندیشه ات بشکن .
تو خود اسطوره خواهی شد .
اگر باور کنی خود را
باران ... ؟
اگر باران بودم انقدر می باریدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم
اگر اشک بودم مثل باران بهاری به پایت می گریستم
اگر گل بودم شاخه ای از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم
اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برایت مینواختم
ولی افسوس
که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق
اما هر چه هستم دوستت دارم
مگر تو که باران استی چی کردی با این دل نا توان من ؟
دلي خواهم
دلي خواهم كه از او درد خيزد
بسوزد ، عشق ورزد ، اشك ريزد
دوستت دارم تا ابد
تاريکي غروب را به بهانه روشني طلوع فردا
تلخي غمي که مي گذرد را به خاطر شيريني لحظه هايي که مي آيد
سختي فراق را به اميد وصال
و درد رنج رسيدن به معشوق را فقط به خاطر عشق پذيرا هستم
دستهایم اگر خالیست برایت آغوشی می سازم از قطرات اشک
هر بهار گرمی یک زمستان سخت داره ولی ما دل خود باختیم
از زمستان سخت تر
دوستت دارم تا ابد اگر چه در کنارم نیستی
لحظاتی ...... عشق
افسوس
از ديروزها به دنبالت دويدم و به اميد ديدارت به امروز رسيدم
ولي افسوس افسوس که تو به فردا ها سفر کردي
نفهمیدم چرا ؟
یادم باشد کسی را وابسته نکنم
وبعد از آن چشم انتظار یادم باشد که
انتظار سخت است برای کسی که منتظر است...
قشنگترین رفتارها را به من آموخت
اما با بدترین رفتار مرا تنها گذاشت
نفهمیدم چرا ؟